p.2

7.1K 917 256
                                    

- جونگکوک!

با لبخند گفت و دستش رو سمت پسر بامزه دراز کرد

- جیمین... پارک جیمین!

متقابلا لبخند شیرین و قشنگی دریافت کرد...
خب خونه جونگکوک دو خوابه بود و تقسیم نمی خواست، خیلی واضح اون زوج قرار بود تو یه اتاق بمونن!

- چیزی نیست که روش حساس باشی جونگکوک هیونگ؟

چشمهای جونگکوک گرد شد

- من بزرگترم؟!

- بیست!

- بیست و یک!

جیمین خندید

- هیونگ از تو کوچکتره تهیونگ!

یه تای ابروی تهیونگ بالا پرید

- من بیست و چهار!

- خیلی هم کوچیکتره!

جیمین زمزمه کرد و جونگکوک چشمهاش رو گرد کرد

- کجاش خیلیه؟! همش سه سال... منتظری دوست پسرت رو آجوشی صدا کنم؟

جیمین به حالت چندشی قیافش رو جمع کرد

- نکن این شوخی کثیف رو!

جمع سه نفرشون رفت رو هوا و اونشب خیلی عادی بعد از خورده شدن یه فست فود حسابی که جیمین گردن تهیونگ انداخت گذشت...
استدلالش هم شیرینی خونه بود! وات د...؟

جونگکوک که از همخونه های جدیدش راضی بود، بنظر آدم های آروم و خوبی میومدن و بهتر از همه چی اینکه خونگرم بودن!

بزرگترین ترس جونگکوک بهم خوردن آرامش زندگیش بود!

.
.
.

وقتی وارد آشپزخونه شد تا قبل از کلاس چیزی بخوره، با دیدن جیمین تو آشپزخونه کپ کرد

- جیمینا... چیکار میکنی؟

پسر کوچکتر لبخندی زد و به ادامه قهوه ریختنش رسید

- از تهیونگ شنیده بودم دانشجویی! گفتم شاید صبح کلاس داشته باشی، برای همین یکم زود پاشدم تا صبحونه آماده کنم!

جونگکوک دست خجالت زده ایی به گردنش کشید

- عه... زحمت نمیکشیدی! خودم یه چیزی میخورم!

جیمین فقط لبخند فرشته وارش رو زد و ماگ قهوه رو روی میز گذاشت

- بشین بخوریم!

- پس تهیونگ...

- اون خرس قهوه ایی تا مجبور نشه بیدار نمیشه!

هنوز جمله اش تموم نشده بود که در اتاق مشترکشون باز شد و تهیونگ با بالاتنه برهنه، اومد نشست پشت میز...

- عه؟ چی شده خواستی هفت صبح رو از نزدیک ببینی؟

- شنیدم یکی داشت پشت سرم دسیسه میکرد مجبور شدم!

Excuse Me, Misunderstood!Where stories live. Discover now