p.14

3K 493 210
                                    

یک هفته...
دقیقا یک هفته لعنتی آرامش داشتن...
تا اینکه مادر جونگکوک الان جلوش نشسته بود و بهش اخم کرده بود، و جونگکوک قرار نبود همخونه هاش رو مخفی کنه!

- فقط میخوام بدونم چرا خونه لعنتی رو اجاره دادی؟

- اونا دوستامن! میشه ناراحتشون نکنی؟

خانم جئون اخمی کرد

- دوستات؟

- شاید نه از اول، اما الان اونا دوست های خوبی هستن و فقط داریم زندگیمون رو میکنیم!

- از دوست های خوبت اجاره می گیری؟

- گفتم پول لازم دارم!

- زیادی ولخرجی!

- مامان! من حتی از پس شهریه ام هم...

- از مخارج دیگه ات کم کن!

- این فقط خورد و خوراک و پوشاک...

- کم بخور و جنس آشغال تر بپوش! میمیری؟

جونگکوک فقط بزاق دهنش رو قورت داد و حتی جونگهیون هم اخم ظریفی کرد...
وضع قیافه تهیونگ و جیمین که دیدنی بود!
اصلا یه مادر چجوری میتونه همچین حرفی به بچه اش بزنه؟

- مامان...

- میدونی اصلا اهمیت نمیدم که داری چه غلطی میکنی؟ اونی که تنفسش مختل شده و شب ها روی مبل میخوابه تویی...

جونگکوک چشم غره وحشتناکی به خواهر مظلوم شدش رفت.

- فقط واسم این مهمه که اگه بابات بفهمه داری چه غلطی با همخونه هات میکنی ممکنه سکته کنه!

- در مرحله اول منظورت از چه غلطی رو نفهمیدم!؟

- فکر کردی نمیدونم با یکیشون رابطه داری؟

- مامان!

بالاخره صدای جونگهیون دراومد...
اون زن داشت زیاده روی میکرد! این برای داداشش زیادی بود و گرفتن پول تو جیبی بیشتر برای خرید دوتا کیسه بزرگتر ارزشش رو نداشت!

- خانم!

جیمین با دیدن صورت قرمز شده جونگکوک جلو رفت و درحالی که دست هاش رو جلوی بدنش قفل کرده بود، سرش رو پایین انداخت

- جونگکوک و تهیونگ همدیگه رو دوست دارن! میشه فقط بهشون احترام بزارید؟

خانم جئون یه لحظه قیافه ایی از دنیا سیر شده گرفت و بعد عصبی تر از هر موجودی روی زمین بنظر میومد...

- پس کلا کارت شده وقت گذرونی با هرزه ها؟

با نگاه کلی به سر تا پای جیمین گفت و پوزخند زد

- مگه من چمه؟

- مامان بس کن دیگه! هر چی داری به خودم بگو با دوست هام چیکار داری؟

Excuse Me, Misunderstood!Where stories live. Discover now