اصل ماجرا این بود که بعد از اینکه جونگکوک آروم شد، تهیونگ پیشنهاد داد که جونگکوک فعلا دانشگاه نره تا خودش یه فکری بکنه!
- خب که چی؟ میخواد دویست تا دانشجو رو بکشه؟
هوسوک موقع خداحافظی از جونگکوک پرسید و بجاش جیمین جواب داد
- میدونی چیه؟ از تهیونگ بعید نیست!
هوسوک پوفی کرد و بعد از خداحافظی از خونه خارج شد
- هی جیمین! میگم نه که فضول باشما... اما فهمیدم!
- آفرین باهوش! چی رو فهمیدی؟
- که تو و هوسوک... چیز دیگه!
- چیز چیه؟
- میخواید مزدوج بشید...
جونگکوک با نیشخند دیوثی گفت و جیمین پوزخند زد
- چه خزعبلاتی!
با هوفی گفت و برگشت داخل پذیرایی...
- میخوان مزدوج بشن!
جونگکوک با پرتاب مشتش رو هوا زمزمه پر شوقی کرد و پشت جیمین وارد پذیرایی شد.
.
.
.
- جیمین رو هوسوک کراش داره!اولین جمله ایی که تهیونگ به محض ورود به اتاق به زبون آورد...
- کراش خیلی خوشبینانه است ته... اونا با همن!
- نه دیگه با هم نیستن!
- چرا با همن!
- جونگ... خیلی سریع داری پیش میری!
- ببین هوسوک آدمی هستش که اگه از کسی خوشش بیاد در عرض سه روز ازش درخواست میکنه، همچنین جیمین هم آدم سردووندن نیست!
- از کجا فکر کردی که هوسوک از جیمین خوشش میاد؟
- فکر نکردم مرد... هوسوک برای من یه کتاب بازه!
- اما با هم نیستن!
- بهت ثابت میکنم...
.
.
.جیمین روی مبل لم داده بود که جونگکوک کنارش ولو شد و دست دور گردنش انداخت
- چطوری چیمی؟
- م... من خوبم! برای چی؟
از محبت یهویی و لبخند چپندر قیچی جونگکوک، کمی عقب کشید و لبخند متعجبی زد
- همینجوری! دارم حال یکی از کیوت ترین موجودات دنیا رو میپرسم... حالت چطوره؟
- گفتم که خوبم!
- ببینم چیم... جدیدا اتفاقی نیافتاده که بخوای با همخونه هات در میون بذاری؟
جیمین کمی فکر کرد و بعد سرش رو تکون داد
- نه! چطور؟
- مطمئنی؟
- آره! برای چی میپرسی؟