p.37

2.2K 284 119
                                    

اصل ماجرا این بود که بعد از اینکه جونگکوک آروم شد، تهیونگ پیشنهاد داد که جونگکوک فعلا دانشگاه نره تا خودش یه فکری بکنه!

- خب که چی؟ میخواد دویست تا دانشجو رو بکشه؟

هوسوک موقع خداحافظی از جونگکوک پرسید و بجاش جیمین جواب داد

- میدونی چیه؟ از تهیونگ بعید نیست!

هوسوک پوفی کرد و بعد از خداحافظی از خونه خارج شد

- هی جیمین! میگم نه که فضول باشما... اما فهمیدم!

- آفرین باهوش! چی رو فهمیدی؟

- که تو و هوسوک... چیز دیگه!

- چیز چیه؟

- میخواید مزدوج بشید...

جونگکوک با نیشخند دیوثی گفت و جیمین پوزخند زد

- چه خزعبلاتی!

با هوفی گفت و برگشت داخل پذیرایی...

- میخوان مزدوج بشن!

جونگکوک با پرتاب مشتش رو هوا زمزمه پر شوقی کرد و پشت جیمین وارد پذیرایی شد.
.
.
.
- جیمین رو هوسوک کراش داره!

اولین جمله ایی که تهیونگ به محض ورود به اتاق به زبون آورد...

- کراش خیلی خوشبینانه است ته... اونا با همن!

- نه دیگه با هم نیستن!

- چرا با همن!

- جونگ... خیلی سریع داری پیش میری!

- ببین هوسوک آدمی هستش که اگه از کسی خوشش بیاد در عرض سه روز ازش درخواست میکنه، همچنین جیمین هم آدم سردووندن نیست!

- از کجا فکر کردی که هوسوک از جیمین خوشش میاد؟

- فکر نکردم مرد... هوسوک برای من یه کتاب بازه!

- اما با هم نیستن!

- بهت ثابت میکنم...

.
.
.

جیمین روی مبل لم داده بود که جونگکوک کنارش ولو شد و دست دور گردنش انداخت

- چطوری چیمی؟

- م... من خوبم! برای چی؟

از محبت یهویی و لبخند چپندر قیچی جونگکوک، کمی عقب کشید و لبخند متعجبی زد

- همینجوری! دارم حال یکی از کیوت ترین موجودات دنیا رو میپرسم... حالت چطوره؟

- گفتم که خوبم!

- ببینم چیم... جدیدا اتفاقی نیافتاده که بخوای با همخونه هات در میون بذاری؟

جیمین کمی فکر کرد و بعد سرش رو تکون داد

- نه! چطور؟

- مطمئنی؟

- آره! برای چی می‌پرسی؟

Excuse Me, Misunderstood!Where stories live. Discover now