تهیونگ با پوزخند به رنگ پریده جونگکوک خیره بود و تو اون لحظه حتی با لذت نفس میکشید...
- اینا چین؟!
با لحن دیوثی گفت و جونگکوک یادش افتاد که باید نفس بکشه.
- از کجا آوردیشون؟
با لرزشی که به جون حنجره اش افتاده بود پرسید و یکی از کاغذ ها رو از روی زمین برداشت
- میخواستم دفتر کتاب های همیشه ولوت رو از روی میز غذاخوری بیارم بالا که کتاب ادبیاتت باز شد و اینا از توش ریخت... استادت میدونه سرکلاسش چیکار میکنی؟
تهیونگ مارموزتر از قبل گفت و یکی از کاغذ ها رو برداشت
- نرگس آیینه اش، مروارید لبخندش، کمند نرمش، همه قابل ستایش ترین زیبایی اند... تا زمانی که، گوهر چشمانش می چکد، شبنم صورتش میگرخد، اخگر سینه اش میشکفد و صدای زلالش می شکند، قابل ستایش ترین غم را میسازند!
تهیونگ بلند و با احساس خوند و ناگهان پوکر شد...
- خدایی درحال سرودن اینها چی میزنی فاز عاشقی میگیری؟!
جونگکوک پوکر تر از تهیونگ، برگه رو از دستش کشید
- این رو من نگفتم!
- پس کی گفته؟
- نمیدونم کی گفته! استاد تو کلاس گفت منم نوشتم!
جونگکوک سریع توضیح داد و تهیونگ شونه بالا انداخت
- به هرحال قشنگ بود!
- واقعا؟! خوشت اومد؟!
- خودت نوشتی نه؟!
جونگکوک هیچی نگفت و به یه لبخند کوچیک بسنده کرد...
تو جو آرومی بودن که در باز شد و جیمین وارد اتاق شد- کوک این مال... سلام!
با دیدن تهیونگ توی اتاق جونگکوک، کلا مودش عوض شد و یه حالت خشک گرفت
- چی مال چی جیمین؟
جونگکوک پرسید وقتی دید تهیونگ جوری جیمین رو نادیده گرفت که انگار پسر کوچیکتر، یه بخشی از گازهای گلخانه ایی یا همچین چیزیه...
- این مال توعه؟ توی راه پله دیدمش!
برگه ایی سمت کوک گرفت و تهیونگ سریع قاپش زد
- ببینم تو این یکی چی داریم!
جونگکوک داشت به این فکر میکرد که اگه کسی رو خفه کنه چنددرصد احتمال لو رفتنش وجود داره؟! بنظر آتیش زدنش مناسب تر میومد...
- خب شاعر می فرماید...
تهیونگ سینه اش رو صاف کرد و برگه رو کمی تاب داد
- جز به روزی که بر غم هجران تو جان باختم، دوسر فریاد و شیون بر... یا کلیات شکسپیر! این خیلی سنگینه شرمنده حضار!