p.38

4.3K 354 95
                                    

- ترو خدا بهم بگو دلیل گریه کردنت تهیونگ نیست!

هوسوک نالید و گوشی رو روی گوشش جا به جا کرد...
انتظار داشت جونگکوک بخنده و بگه اسکلش کرده اما صداش بلندتر شد

- هوسوک... تهیونگ میگه...

هنوز فرصت نکرده بود حرفش رو تموم کنه که صدای بوق آزاد بجای نفس های هوسوک براش پخش شد.

- من که هنوز چیزی نگفته بودم چرا قطع میکنی؟

غر زد و بعد از پرت کردن گوشیش روی تخت، سرش رو روی میز گذاشت و به ادامه غصه خوردنش رسید...
.
.
- کیم تهیونگ گفتم به نفعته اذیتش نکنی! و الان دقیقا داری چیکار میکنی؟

- سلام، عا؟

به محض اینکه تماس وصل شد یه نفس داد زد و تهیونگ هنگ کرده بود

- چرا جونگ داره گریه می کنه؟ کدوم گوری هستی؟

تهیونگ ساکت شد و بعد از چندلحظه از جا بلند شد

- من داشتم تلوزیون میدیدم!

- ازت پرسیدم چرا جونگکوک داره گریه میکنه!

- من از کجا باید بدونم؟!

به محض گفتن این جمله، در اتاق جونگکوک رو باز کرد و با پسری مواجه شد که در سکوت مثل ابر بهار اشک میریخت و صورتش خیس بود.

- باز که نشستی داری گریه میکنی!

بی توجه به هوسوکی که پشت خط بود داد زد و هردو شنونده چند سانت از روی زمین بلند شدن!

- برو بیرون!

- من بهت گفتم زانوی غم بغل بگیری؟ بلند شو ببینم!

هوسوک نمی تونست ببینه، اما میتونست جونگکوک رو که داره به واسطه یقه اش توسط تهیونگ خِرکِش میشه رو تصور کنه...

- ولم کن!

- خفه شو! صورتت رو شستی از اون تو میایی بیرون!

هوسوک حدس زد که الان جونگکوک تو دستشویی هل داده شده و اون چُسمُخ احتمالا وسط دستشویی با مغز افتاده زمین...

- الان داری سرش داد میزنی؟

با غیض و لحن خطرناکی گفت و تهیونگ پوفی کشید

- ولم کن هوسوک به اندازه کافی خسته ام!

- تو گوه میخوری سر جونگکوک داد میزنی!

- باشه گوه خوردم ول کن...

از آتش بس تهیونگ متعجب شد، خواست چیز دیگه ایی بگه که صدای داد تهیونگ حرف رو تو گلوش خشکوند

- اون تو هم نشستی گریه میکنی؟ جونگکوک بیام اون تو جنازه ات رو تو توالت فرو میکنم!

- چش شده؟

با کنجکاوی پرسید

- یکم بحثمون شد!

- الان این هایی که دارم می شنوم اثرات یکم بحثه؟

Excuse Me, Misunderstood!Where stories live. Discover now