لیوان رو توی سینک ول کرد و زبون به لب هاش کشید...
نمی فهمید چرا این قدر گلوش خشک شده بود، از سرشب اینقدر آب خورده بود که دیگه مثانه اش داشت نم میداد!از انداختن لیوان توی سینک پشیمون شد، پس برداشت یه آب بهش زد و بعد از پر کردنش با خودش سمت مکانی برد که جای خواب شبش شده بود... مبل وسط خونه!
پنج دقیقه چشم هاش رو بست ولی نرسیده به شش، دوباره بلند شد و اون یه لیوان رو هم خورد...
و بعد از خوردن چهارده لیوان آب تو این یک ساعت و نیم معلومه مقصد بعدی کجا بود... دستشویی!
به محض خارج شدن از دستشویی رفت و یه لیوان دیگه آب خورد و بعد از بردن لیوان بعدی و گذاشتنش بالا سرش، دوباره سعی کرد بخوابه.
تشنه اش شده بود و دوباره تصمیم داشت به صدای التماس بدن محتاجش گوش بده که صدای در یکی از اتاق ها باعث شد چشم هاش رو بسته نگه داره...
اتاق ها کنار هم بودن و جونگکوک چشم دیدن هیچکدوم از کسایی که ممکن بود از در بیان بیرون رو نداشت!کسی از پایین پاش گذشت و نرمالش این بود...
کسی که از اتاق اون زوج در بیاد راه صافش از بالای سر جونگکوک رد میشه مگر اینکه بخواد خونه رو دور قمری بزنه، پس... با صدای در ورودی از جا پرید و سمت جونگهیون برگشت که داشت به خیال خودش بی سر و صدا از خونه میرفت بیرون...!- شیطانِ کدوم جهنمی این وقت شب منتظرته؟
جونگهیون که فکر میکرد برادر ناتنی اش خوابه، از شدت شوک تقریبا پرواز کرد
- ترسوندیم!
- بدرک... پرسیدم کجا داری میری؟
- خرید...
با جواب بی درنگ اما لحن مشکوک جونگهیون، پوزخند زد و از روی مبل بلند شد
- معامله ی خرید شیشه داری این وقت شب؟ داروخانه هم این موقع فقط کرکره هاش بالاست! بیا برو بگیر بشین سرجات!
- اینهمه کار رو که نمیتونم با هم انجام بدم... بعدشم به تو چه کجا میخوام برم اصلا؟
- به من ربط داره چون الان توی خونه منی... یعنی چی که اینهمه کار؟
- خب نمیتونم هم بیام هم برم هم بگیرم هم بشینم سر جام که... به تو هم ربطی نداره! اصلا دارم می رم بدم!
جونگکوک قشنگ حس کرد که گوشاش قرمز شده
- بی ادب!
در جواب تمام جملات جونگهیون از هول همین رو گفت و یه دور چرخید
- بیا برو بخواب!
- تو که به شنیدنش هم حساسیت داری باید دهنت رو ببندی و سرت رو تو کون دیگران نکنی!
جونگهیون با حرص گفت
- جونگهیون با من بحث نکن نصفه شبی!
جفتشون هم با صدایی حرف میزدن که تا آخرین حدش، ته گلو خفه کرده بودن
- برو بگیر بخواب جئون جونگکوک!