- معلومه خوب نیستی!
تهیونگ برای بار چهارم تو پنج دقیقه اخیر حال جونگکوک رو جویا شده بود...
- جدی خوبم!
و جونگکوک هم با تخسی بهش میتوپید...
- حالا هرچی، جونگهیون میگفت با جیمین حرف زدی.
- ببینم اون خواهر منه یا کلاغ تو؟
- خواهر نگران تو...
جونگکوک پوفی کشید و دست از زیر و رو کردن کابینت ها کشید
- خب که چی؟
- چی گفت؟
- از جونگهیون بپرس!
جونگکوک با حرص گفت و دوباره به باز و بسته کردن در کابینت ها افتاد.
- جونگکوک! برام مهم نیست الان چقدر عصبانی یا ناراحتی چون تا دلیلش رو نفهمم نمیتونم کمکی کنم.
- بفهمی هم نمیتونی کمکی کنی، پس حداقل به خودت لطف کن و بیخیال شو.
تهیونگ از جا بلند شد و نزدیک جونگکوک رفت تا بتونه بغلش کنه
- اگه دونستنش فقط دلیلی برای لبخند زدنم باشه چی؟
- نمی فهمم!
جونگکوک خواست بچرخه و چهره پسری که بغلش کرده بود رو ببینه اما دست هاش دور شکمش محکمتر شدن...
- اگه از زبون تو شنیدن یه لذت دیگه داشته باشه چی؟
جونگکوک میدونست... فهمیده بود که تهیونگ کاملا از همه چی خبر داره!
که همه چی به گوشش رسیده.- آزار دیدن من این قدر لذت بخشه؟
- نه عزیزم!
تهیونگ شروع کرد به آروم آروم تکون خوردن و سرش رو تو گودی گردن جونگکوک فرو کرده بود...
- مگه من روانی ام که از دیدن آزار عشقم لذت ببرم؟ جونگکوکم؟ چرا اینجوری حرف میزنی راجع من؟!
نفس های گرم تهیونگ روی پوستش فقط داشتن از خود بی خودش میکردن و میم مالکیتی که به اسمش داده بود هم کمکی به قضیه نمی کرد...
مخصوصا که جملات گفته شده، توسط صدای تهیونگ به گوش جونگکوک رسیده بودن، زمزمه وار...- فقط انتقام لذت بخش ترین حس دنیاست!
دنیا در غالب یک جمله، وسط سرش فرود اومد...
- آره خدایی لذتی که در انتقام هست در رسیدن به ارگاسم جنسی نیست.
صدای جیمین به جو بین اضافه شد و مغز خرد و خاکشیر جونگکوک رو له تر کرد.
- عاشق همین مثال هات شده بودم!
تهیونگ شوخی کرد و بالاخره دست هاش رو از دور جونگکوک باز کرد