یادمه همون بار اولی که به پیشنهاد دوستم لوهان دیدمش حس خوبی بهم دست نداد. نه اینکه ازش متنفر بشم نه! احساس خطر کردم! حس کردم این آدمی که دیدم نه تنها برام دردسر میشه بلکه قراره نقطه ی عطف دنیای آروم و یکنواختم بشه. دنیایی که توش من یه دانشجوی ساده و معمولی بودم که همه ی فکر و ذکرم درس و دانشگاهم و راضی نگه داشتن خونواده و اطرافیانم بود. حتی توی گستاخانه ترین رویاهام هم نمیدیدم که آدمی مثل اون پاش به زندگیم باز بشه و کنترل همه چیز رو دستش بگیره.
کریس وو...دانشجوی انتقالی خوش قد و بالا و جذابی که از همون روز اول که پاشو توی دانشگاهمون گذاشت دخترای دانشگاه براش مردن و حاضر بودن برای داشتنش دست به هر کاری بزنن. وقتی میگم هر کاری دقیقا هر کاری هست! از دنبال کردنش توی راهروهای دانشگاه و اوپا اوپا صدا زدنش بود تاااا هدیه و نامه و اعتراف های علنی جلوی همه...اما کریس واکنشش به تمام این چیزا چی بود؟ یه پوزخند کج و بی اعتنایی مطلق!!! اون حتی زیاد هم با پسرای دیگه قاطی نمیشد که البته توی این مورد یه کم بهش حق میدادم چون از روزی که اومد و دخترا اونجوری بهش توجه کردن، کم کم ناخواسته باعث حسادت پسرای دیگه شد و هدف آزارهای اونا قرار گرفت. خب یه جورایی تقصیر خودشم بود! با اینکه یه پسر هستم ولی تا حالا هیچ پسری رو اینقدر کامل ندیده بودم! اون جذاب بود، قد بلند بود، درسش خوب بود، از یه خونواده ی خوب بود و حتی یه بسکتبالیست حرفه ای بود! طبیعتا دخترا حق داشتن اونجوری عاشقش بشن و پسرا هم متقابلا ازش متنفر بشن! اما من؟ من عمرا بتونم باهاش رقابت کنم! نه تنها فکرش رو هم نکردم حتی حاضر نبودم به هیچ قیمتی اینکارو کنم چون از همون اول معلوم بود برنده ی این رقابت کی میشه؟ کریس وو!
کریس به تنها کسی که روی خوش نشون میداد دوستم لوهان بود. لوهان دوست صمیمی من از دوره ی دبیرستان بود. درواقع این لوهان بود که بهش پیشنهاد داده بود این ترم رو انتقالی بگیره و از پکن بیاد سئول و همینطور این لوهان بود که برای اولین بار منو دنبال خودش به کافه تریای دانشگاه کشوند تا من و پسر عموی ناتنیش،کریس، رو به هم معرفی کنه و این ملاقات استارت تمام ماجراهای بعدی رو زد
آیا از ملاقاتش پشیمونم؟ آیا اگر زمان دوباره به عقب برمیگشت حاضر بودم دوباره ملاقاتش کنم؟
YOU ARE READING
My Lover Is A Virgin Pervert!/معشوق من یه منحرف باکره ست!
Romanceکیم جونمیون، دانشجوی سال دومی که تمام عمر سرش به کار خودش گرم بوده و تنها هدفش درست انجام دادن مسئولیت هاش و راضی نگه داشتن خانواده و اطرافیانش هست اما یک روز با ورود پسرعموی ناتنی دوست صمیمیش نظم دنیاش بهم میریزه و اون پسر تازه وارد کنترل همه چیز ر...
