دوستِ قدیمیِ من

1K 239 44
                                    


سلام دوستان:) قبل از اینکه این پارت رو بذارم ازتون میخوام یه عذرخواهی کنم. راستش پارت قبلی رو علی رغم اینکه زیاد ازش راضی نبودم گذاشتمش ولی دائم حس میکردم اونجوری که خودم انتظار داشتم ازش نشده. توی این دو روز هم همش ذهنم درگیرش بود و هی به خودم میگفتم میتونستم بهتر بنویسمش و یه سری چیزا زود اتفاق افتادن توی این پارت:) بعد از کلی درگیری ذهنی یه سری ایده ی جدید به ذهنم اومد که کاش زودتر میومدن و قطعا روال داستان رو بهتر میکردن:) امتحانی این پارت رو دوباره با ایده های جدید نوشتم و دیدم واقعا بهتر شده برای همین چیزی رو که قبلا نوشته بودم رو پاک کردم و دوباره این پارت رو با ایده های جدیدی که نوشته بودم آپدیتش کردم. ممنون که تا اینجا با داستان بودین و ببخشید که اینجوری شد. البته آخر داستان هم یه جورایی لو رفت که هپی اندینگه ولی این هپی اندینگ به نظرم با ایده های جدید تر دلنشین تر میشه تا اونجوری مثل چیزی که قبلا نوشته بودم سریع بخواد هپی اندینگ بشه. این چیزی که جدید نوشتم رو از اون تیکه ای که جونمیون برگشت برای آخرین بار کریس رو نگاه کنه بخونین چون اولاش مثل همون نوشته ی قبلی هست و از اونجا به بعدش تفاوت داره.

«جونمیون»

وقتی به آپارتمانم برگشتم قلبم از شدت هیجان داشت منفجر میشد! باورم نمیشد که کریس رو دیده بودم! کریس با کسی که سه سال پیش میشناختم زمین تا آسمون فرق کرده بود. خیلی آروم و متین شده بود و دیگه از حرف های نیشدارش خبری نبود. به جرات میتونم بگم قدش بلندتر از قبل شده بود. مدل موهاش رو تغییر داده بود و رنگ شون مشکی یک دست شده بود و دیگه از اون ته رنگ قهوه ای تیره خبری نبود. قیافه اش هم مردونه و جذاب تر از قبل شده بود. ولی چیزی که بیشتر از همه نظرم رو جلب کرده بود چشم هاش بودن که انگار غم خاصی توشون بود. همون موقع دوباره یاد حرف های اون شب سهون افتادم:

- هنوزم وقتی اسمت رو میشنوه چشم هاش برق میزنن

اون شب چندین بار برقی رو که سهون راجع بهش گفته بود رو توی چشم هاش دیده بودم ولی بلافاصله دوباره چشم هاش پر از غم شده بودن. توی دیدارمون کریس حتی اعتراف کرده بود که قبلا میخواسته من رو ببوسه ولی برخلاف میلش اینکارو نکرده. یعنی ممکن بود کریس روزی عاشقم بوده؟ سرم رو تکون دادم و به خودم گفتم:

-فکرای بیخود نکن جونمیون! کریس عاشق پسری مثل تو نمیشه! دنیای شما دوتا خیلی باهم فرق داره و اون بوسه ای هم که میگفت یه هوس گذری بوده که همون موقع تموم شده و رفته!

نفسم رو بیرون دادم و سعی کردم خودم رو با درست کردن شام مشغول کنم ولی دائم تصویر کریس جلوی چشمم میومد و تمرکزم رو بهم میزد. نمیتونستم بهش فکر نکنم. خنده دار بود ولی دلم میخواست دوباره ببینمش و اینبار برای یه مدت طولانی باهاش وقت بگذرونم و صحبت کنم. موقع خداحافظی وقتی بهش گفتم که امیدوارم دوباره ببینمش، این حرف رو واقعا از ته دلم گفته بودم. کریسی که امشب دیده بودم خیلی مظلوم و بی گناه به نظر میومد. وقتی درباره ی احساس و گذشته اش میگفت چندبار دلم خواست بغلش کنم و بهش بگم ازش عصبانی و متنفر نیستم ولی جلوی خودم رو گرفتم و به یه لبخند ساده اکتفا کرده بودم. اون شب به زحمت فکر مشغولم رو آروم کردم تا بتونم بخوابم. فردا صبح وقتی که سر کارم رفتم به طرز عجیبی همش منتظر بودم تا دوباره کریس رو ببینم ولی این اتفاق نیفتاد! دو روز به همین منوال گذشت و دیگه از دیدن دوباره اش ناامید شده بودم. وسطای روز بود و داشتم کتاب ها رو مرتب میکردم که لوهان و سهون اومدن به محل کارم. سهون با صدای پرانرژی ای گفت:

My Lover Is A Virgin Pervert!/معشوق من یه منحرف باکره ست!Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ