سلام به همگی! :) چقدر دلم براتون تنگ شده بود! :( توی این یه هفته نمیدونین چه زجری کشیدم که نمیتونستم داستان رو آپ کنم و حتی خواب دیدم نت وصل شده و دارم کامنت هاتون رو میخونم و جواب میدم:)) خداروشکر که بالاخره مشکل نت حل شد و میتونم براتون داستان رو آپ کنم:) اینم از ادامه ی داستان:)
«جونمیون»
با احساس کرخی زیاد پلک هام رو به زحمت باز کردم. نور چشم هام رو زد و شقیقه هام تیر کشیدن. تا چند لحظه ی اول نمیدونستم کجا هستم اما بعد با احساس دست هایی که دورم حلقه شده بودن و نفس های گرمی که به پشت گردنم میخوردن، کم کم اتفاقات دیشب یادم اومدن. دیشب بعد از گذروندن لحظاتی جادویی روی پشت بوم دیسکو، من و کریس دست تو دست همدیگه برگشتیم پیش بقیه ی بچه ها. اونا بعد از دیدن ما توی اون حالت کلی خوشحالی کرده بودن و برای جشن گرفتن این اتفاق بقیه ی شب رو به آپارتمان لوهان رفته بودیم و کلی توی خوردن مشروب زیاده روی کردیم. آخرین چیزی که یادم میومد این بود که اینقدر مست شده بودم که دیگه متوجه اطرافم نشدم و تقریبا بیهوش شدم. به پهلوی مخالفم چرخیدم و صورتم چند میلی متری صورت کریس قرار گرفت. دست های کریس هنوز دورم بودن و صورتش غرق خواب بود. دیدن صورت معصومش از اون فاصله ی نزدیک باعث شد بی اختیار دلم براش غنج بره و ذوق کنم. تک تک جزئیات صورتش رو دوست داشتم. اون پوست سفید و روشنش، ابروهای ضخیمش، بینی کشیده اش و لب های پف کرده و صورتیش...خدا برای نقاشی کردن صورتش سنگ تموم گذاشته بود! طاقت نیاوردم و دستم رو آروم روی صورتش گذاشتم تا دوباره مطمئن بشم چیزی که میبینم واقعیه. با اینکارم چشم های کریس آروم باز شدن و بعد از چندبار پلک زدن وقتی صورتم رو توی اون فاصله ی نزدیک دید، با مهربونی بهم لبخند زد. واقعی بود! اون پسر کوچولوی قد بلند واقعا کنارم خوابیده بود و داشت بهم لبخند میزد. آروم نوک بینیش رو بوسیدم و گفتم:
-اولین صبحی که توی بغلت بیدار شدم
کریس با صدای دورگه ای گفت:
-صبح بخیر خرگوشک
روی موهای بهم ریخته اش دستی کشیدم و گفتم:
-چقدر دلم برای اینکه خرگوشک صدام کنی تنگ شده بود
حلقه ی دست هاش رو دورم تنگ تر کرد و منو بیشتر به خودش چسبوند و گفت:
-یادمه اولین باری که بهت گفتم خرگوشک نزدیک بود کله ام رو بکنی
خنده ای کردم و گفتم:
-اون موقع هیچ تصوری از اینکه اینجوری عاشقت بشم، نداشتم
کریس گونه ام رو نوازش کرد و به تک تک جزئیات صورتم نگاه کرد. بعد از مکث کوتاهی با صدای محزونی گفت:
KAMU SEDANG MEMBACA
My Lover Is A Virgin Pervert!/معشوق من یه منحرف باکره ست!
Romansaکیم جونمیون، دانشجوی سال دومی که تمام عمر سرش به کار خودش گرم بوده و تنها هدفش درست انجام دادن مسئولیت هاش و راضی نگه داشتن خانواده و اطرافیانش هست اما یک روز با ورود پسرعموی ناتنی دوست صمیمیش نظم دنیاش بهم میریزه و اون پسر تازه وارد کنترل همه چیز ر...