سلام، پسرعمویِ اعصاب خردکن لوهان هستم

1.5K 361 59
                                    


«لوهان»

وقتی استاد پایان کلاس رو اعلام کرد رو به جونمیون کردم و گفتم:

-جونمیون الان بیکاری؟

جونمیون که مشغول جمع کردن وسایلش بود کمی عینکش رو جا به جا کرد و گفت:

-تا کلاس بعدیم که بعد از ناهار هست دیگه کلاسی ندارم

خندیدم و ادامه دادم:

-خیلی عالی شد! یادته بهت گفته بودم یه پسرعمو توی پکن دارم که ترغیبش کردم این ترم انتقالی بگیره و بیاد سئول؟...اسمش کریسه...امروز اولین روزش توی این دانشگاهه و قرار بود من زمان بین کلاس هام برم پیشش تا با دانشگاه آشناش کنم ولی یه مشکلی پیش اومده! من تا قبل از ناهار وقتم آزاد نیست چون برای مسابقات بین دانشگاهی که نزدیکه باید با بچه های تیم یه کم تاکتیک های جدیدی که مربی طراحی کرده تمرین کنیم. از طرفی هم نمیتونم کریس رو روز اولش تنها بذارم. میشه اگه برات زحمتی نیست تا قبل از ناهار که بیکاری یه کم با کریس وقت بگذرونی و اطراف رو بهش نشون بدی؟

جونمیون زیپ کوله اش رو بست و اون رو روی شونه اش انداخت و گفت:

-باشه حتما! کجا باید ببینمش؟

لبخند تشکرآمیزی بهش زدم و گفتم:

-الان توی کافه تریاست. باهم میریم اونجا تا آشناتون کنم و بعدش خودم برای تمرین میرم

باهم از دانشکده خارج شدیم و به سمت کافه تریای دانشگاه رفتیم. توی راه جونمیون ازم پرسید:

-گفتی اسم پسرعموت چیه؟

-کریس وو

جونمیون اخمی کرد و با تردید گفت:

-گفتی پسر عموته؟

-آره

-پس چرا فامیلاتون...

-ناتنی هستیم. از مادربزرگ و پدربزرگ جدا...عموی ناتنیم که پدر کریس میشه از یه پدر و مادر دیگه ست و پدر من از پدر و مادر دیگه. پدربزرگ بیولوژیکی کریس توی حادثه ی رانندگی کشته میشه و اون موقع عموی ناتنیم دوازده سالش بوده. از طرفی مادربزرگ بیولوژیکی من هم در اثر بیماری فوت میشه. اون موقع پدر من ده سالش بوده. چند سال بعد مادربزرگ بیولوژیکی کریس همسایه  پدربزرگ بیولوژیکی من میشه و خب پدربزرگم عاشقش میشه و باهم ازدواج میکنن ولی عموی ناتنیم فامیلیش رو حفظ میکنه و برای همین فامیلامون باهم فرق دارن. البته نه تنها فامیلامون بلکه از خیلی جهات دیگه هم متفاوتیم

My Lover Is A Virgin Pervert!/معشوق من یه منحرف باکره ست!Where stories live. Discover now