مشتاقِ دیدار

1K 261 57
                                    


دوستان این پارت یه کم طولانیه و مثل همیشه که به من و داستانم لطف دارین حوصله کنین و تا آخر بخونینش:) مرسی:)


«کریس»

صدای بلند تلویزیون که داشت اخبار سلبرتی ها رو پخش میکرد توی خونه میپیچید. چمدونم روی تخت باز بود و داشتم وسایل مورد نیاز برای سفر پیش روم رو توش میذاشتم که مجری برنامه سراغ خبر بعدی رفت:

-ژانگ ییشینگ خواننده ی ترانه ی معروفِ "قلب بی تاب" برای بار سوم شایعات قرار گذاشتنش رو تکذیب کرد. وی در مصاحبه ی اختصاصی خود با خبرگذاری...

با شنیدن اسمی که مجری برنامه گفت بی اختیار دست از کارم کشیدم و به صفحه ی تلویزیون زل زدم. تصویر ییشینگ که در حال دست تکون دادن برای طرفدارهاش بود تمام صفحه رو پر کرده بود. اینروزا توی چین هر جا که میرفتم یا اسم ییشینگ رو میشنیدم یا آهنگ هاش در حال پخش بودن و باعث میشدن هزاران خاطره به یکباره برام زنده بشن. اسم ییشینگ با خاطرات دردناکی از زندگیم عجین شده بود. کی فکرش رو میکرد که کریس وویِ تازه فارغ التحصیل از رشته ی موسیقی و وارث خاندان "شیو" روزی سال پایینی ژانگ ییشینگ توی دوره ی دانشجویی کوتاه مدتش در کره بود؟ با این فکر پوزخند بی جونی زدم و به چمدون باز روی تخت خیره شدم. بعد از سه سال داشتم دوباره برمیگشتم کره. به همون آپارتمانی که روزای آخر اقامتم تلخ ترین خاطرات عمرم توش رقم خورده بودن. توی این سه سال هیچ خبری از جونمیون نداشتم و نمیدونستم اوضاعش چطوره. حتی با لوهان هم توی این مدت خیلی در ارتباط نبودم و فقط موقع مناسبت های خاص باهم در تماس بودیم که اونم بیشتر صحبت مون راجع به خودمون و زندگی مون بود. تازه بعد از یه مدت طولانی توی مراسم خاکسپاری پدربزرگ مون دیدمش که همراه دوست پسرش سهون اومده بود. توی دلم جسارتش رو تحسین کردم. لوهان به نظر بچه ی ضعیف و شکننده ای میومد ولی توی موقعیت های پیچیده با سرسختی ای که از خودش نشون میداد همه رو غافلگیر میکرد! همونجا بود که وقت کردم راجع به انتقال بخشی از ارثیه باهاش صحبت کنم، بخصوص اون آپارتمان کذایی که وقتی فهمیدم مال من شده دلم میخواست زودتر از شرش خلاص بشم. حالا من داشتم چمدونم رو میبستم تا دوباره برم کره و تکلیف آپارتمان رو روشن کنم. یعنی ممکن بود دوباره جونمیون رو ببینم؟ آخرین باری که همدیگه رو دیده بودیم با داد و فریاد گفت که دیگه نمیخواد من رو ببینه. یعنی ممکنه بازم وقتی که من رو بعد چند سال میبینه همین حرف رو بهم بزنه؟ با کلافگی موهام رو بهم ریختم و جلوی پنجره ی بزرگ و سرتاسری خونه ام ایستادم و به منظره ی پکن در شب نگاه کردم. دوباره مثل تمام این سه سال اجازه دادم توی افکارم غرق بشم و تک تک خاطراتم با جونمیون رو برای هزارمین بار مرور کنم. سه سال پیش وقتی برای اولین بار پام رو توی کره گذاشتم به اصرار لوهان و با کلی امید و آرزو بود. اینبار هم دوباره داشتم اینکارو به خاطر لوهان میکردم ولی تفاوتش با دفعه ی قبلی این بود که کلی ترس و استرس بابتش داشتم! از ملاقات با جونمیون و واکنشش میترسیدم. میترسیدم هنوز هم به خاطر اتفاقاتی که در گذشته افتاده بودن عصبانی باشه و باز سرم داد بزنه و بگه ازم متنفره. اگر اینبار هم بهم اینو میگفت نمیدونستم زیر وزن حرف هایی که بهم میزنه میتونستم دووم بیارم یا نه؟ دفعه ی قبلی که اینو گفت حس کردم چیزی توی وجودم شکست و فرو ریخت اما برای اینکه شکستنم رو نبینه برگشتم چین. خیلی طول کشید تا تونستم دوباره خودم رو پیدا کنم و با اتفاقی که افتاده بود کنار بیام و همون کریس همیشگی بشم. خیلی سخت بود ولی در نهایت تونستم انجامش بدم اما این کریس یه مشکلی داشت. مشکلش این بود که دیگه اون آدم قبلی نبود بلکه یه کریس جدید بود که توی قلبش یه حفره داشت که با هیچی پر نمیشد. اما هروقت که یاد جونمیون میفتاد یا اسمش رو اتفاقی میشنید حفره ی توی قلبش درد میگرفت و زمان میبرد تا دوباره دردش آروم بشه. اینروزا این حفره بیشتر از هر وقت دیگه ای درد میکرد و هیچی نمیتونست آرومش کنه. دوباره به چمدونم و وسایلی که دوروبرش پخش شده بودن نگاه کردم. آیا سفر به کره کار درستی بود؟ این کار حفره ی توی قلبم رو بزرگتر نمیکرد؟ علی رغم تمام ترس ها و تردیدهام به طرز احمقانه ای دلم برای جونمیون پر میکشید. برای اون پسر کوچولوی ظریف با پوست برفیش و لب های وسوسه انگیزش. دلم میخواست مثل سه سال پیش که توی بیمارستان توی بغلم گرفتمش، یه بار دیگه بغلش کنم. دوست داشتم حتی شده از دور یه بار دیگه ببینمش. ببینم حالش خوبه و عصبانی نیست. و اگر خوش شانس باشم بذاره یه مدت طولانی به صورت خوشگلش فقط نگاه کنم. از فکر خودم خنده ام گرفت. عروسک خرگوشی که کنار تختم بود رو برداشتم و بهش نگاه کردم و گفتم:

My Lover Is A Virgin Pervert!/معشوق من یه منحرف باکره ست!Where stories live. Discover now