رازهایی که برملا میشوند

998 248 50
                                    


سلام دوستان. ممنونم که داستانم رو میخونین و با نظرات تون بهم دلگرمی میدین:* شرمنده من مودمم سوخته بود و نت نداشتم برای همین آپ داستان چند روزی عقب افتاد :( ولی خداروشکر مشکلم همین نیم ساعت پیش حل شد و امشب برای جبران این عقب افتادگی دوتا پارت براتون آپ میکنم و پارت بعدیش رو هم به محض تموم شدن نگارشش براتون میذارم :)


«لوهان»

بعد از دعوای اون شب جونمیون و کریس دیگه امیدی به بهتر شدن رابطه شون نداشتم و رفتارهای کریس هم بعد اون ماجرا مهر تاییدی به تمام حدس و گمان های من زد. بعد از دو هفته سر و کله زدن، چانیول تنها تونسته بود یه جمله از زیر زبون کریس راجع به دعواشون بکشه:

-عوضی فکر میکنه من منحرفم و با همه میخوابم

خب اگر واقعا چیزی که کریس گفته بود حقیقت داشت، اینبار جونمیون واقعا زیاده روی کرده بود. درسته کریس جوری رفتار میکرد که انگار یه منحرفه ولی به عنوان پسرعموش میدونستم همچین چیزی امکان نداره. خب هیچکس خبر نداشت که من موقع شستن لباس هاش اتفاقی شماره تلفنی که به قول خودش اون شب توی دیسکو گرفته بود رو توی جیبش پیدا کردم و فقط محض کنجکاوی باهاش تماس گرفتم و فهمیدم شماره ی اشتباهی هست. ولی چون کریس داشت با آب و تاب راجع به قرار گذاشتنش به همه پز میداد چیزی بهش نگفتم و جلوی بقیه هم به روی خودم نیاوردم که از واقعیت ماجرا خبر دارم. هر چی باشه اخلاق های کریس رو خوب میشناسم و میدونم اگر چیزی بهش میگفتم غرورش واقعا له میشد. بعد از اون شبی هم که از رابطه ی من و سهون با خبر شد، حس کردم که باز سر قضیه ی دوچرخه سوار تیرش به سنگ خورده و سرش کلاه رفته. حقیقت این بود که کریس به نظر یه عوضی تمام عیار میومد ولی چیزی که خیلیا نمیدونستن این بود که اون یه جنتلمنِ مهربون و دل رحمه که برای اینکه بقیه از اخلاقش سوءاستفاده نکنن و بهش ضربه نزنن مثل یه عوضی رفتار میکرد. و همین قضاوت های ناآگاهانه و یکطرفه راجع به کریس، من رو اذیت میکرد.

بعد از گذشت یک ماه از دعواشون، اون شبی که جونمیون توی گروه چت مشترک مون پیام داد و گفت که میخواد دوست پسرش رو بهمون معرفی کنه خیلی جا خوردم. اینطور نبود که از دوست پسر داشتنش تعجب کنم بلکه از گرایشش تعجب کردم. جونمیون از کی فهمیده بود گی هست ولی چیزی در اینباره به من که دوست صمیمیش هستم نگفته بود؟ ولی با وجود تمام علامت سوال های توی ذهنم، فرداش به کافه تریای دانشگاه رفتم تا با دوست پسرش ملاقات کنم. از اونجایی که کریس هم عضو گروه بود و میدونستم نمیاد به زور وادارش کردم تا باهام بیاد ولی خیلی زود از کاری که کردم پشیمون شدم! طبق انتظارم کریس خیلی بد با ییشینگ برخورد کرد و هنوز نیومده پاشد و جمع رو به بهانه ی تمرین بسکتبال ترک کرد. پسرعموی بدقلقم دوباره اخلاق های خاص و نچسبش رو به نمایش گذاشته بود...

My Lover Is A Virgin Pervert!/معشوق من یه منحرف باکره ست!Donde viven las historias. Descúbrelo ahora