دم
چپ-راست-
چپ-راست-
بازدم
چپ-راست-
چپ-راست-
دمخیلی وقت است که با حرکت آونگ ساعت پاندولی، نفسم را تنظیم کردهام. مثل شعلهی آتیش که تنظیمش میکنی. که مبادا چیزی بسوزد... غذایی، خانهای، هرچی.
منهم نفسمو تنظیم کردم. مبادا زیادی تند شود و عمرم، همین تهماندهاش، یهو با یک بازدم ناگهانی بیاید بیرون و دیگه دمی نداشته باشم که بخواهد زندگیم را ادامه دهد.
بخواهد کمکم کند راه بروم.
مثلا هوا سرد باشد و بخار کند.دوست ندارم زل بزنم، اما زل میزنم.
مثلا الآن، به ساعت پاندولی زل زدهام.
با حرکاتش یاد مترونومت میفتم. که چطور دستهایت تنظیم با آن حرکت میکرد.
مثل چشم من و این آونگ.این چی؟ این چیزی رو عوض میکنه؟ طبیعت؟
YOU ARE READING
The earth
Short Storyخندید. به ریش زندگی. به ریش همه. خندید. گور بابای زندگی! روی این زمین، مرگ حاکم اصلیست! حالا بگو ببینم، بازم ولادت برات با ارزش هست!؟ هه! عزیزم قبرستان مقدسه! باور نمیکنی!؟ مگر صدای خنده را نشنیدی!؟