6

65 17 2
                                    

قلبم درد می‌کند. معده‌ام می‌سوزد. کمرم گرفته.
اعصابم زده به سرشان. سرم.
قاطی کرده‌اند.
محل دقیق درد را نمی‌دانم. اما می‌دانم که شدید و طاقت‌فرسا است.
چنگ می‌زنم به بازویم و به نقطه نقطه‌های قرمزی که انگشتانم، ناخن‌هایم بر جای می‌گذارند؛ نگاه می‌کنم. زل می‌زنم.
می‌سوزند. کلافه شده‌ام.

نقص‌هایم از همیشه بیشتر به چشم می‌آیند. این‌ها که کمی درد است. هیچ!

کمبود قلبم. آن خیلی به چشم می‌آید.
حداقل کمی مرام داشتی! خودت نمی‌آمدی، آن قلب لعنتی را پس‌ش می‌دادی.

The earthWhere stories live. Discover now