عصارهی جاودانگی!
تو عصارهی جاودانگی بودی و من تشنه بودم.
تو سراب بیابان زندگی من بودی.
سراب.
یک وهم.
یک خالی.
یک بازی بی پایان.گلویم از بغض پر است و حنجرهام از فریاد.
باید این زندانیها را آزاد کنم.
دیر یا زود طغیان میکنند.
YOU ARE READING
The earth
Short Storyخندید. به ریش زندگی. به ریش همه. خندید. گور بابای زندگی! روی این زمین، مرگ حاکم اصلیست! حالا بگو ببینم، بازم ولادت برات با ارزش هست!؟ هه! عزیزم قبرستان مقدسه! باور نمیکنی!؟ مگر صدای خنده را نشنیدی!؟
13
عصارهی جاودانگی!
تو عصارهی جاودانگی بودی و من تشنه بودم.
تو سراب بیابان زندگی من بودی.
سراب.
یک وهم.
یک خالی.
یک بازی بی پایان.گلویم از بغض پر است و حنجرهام از فریاد.
باید این زندانیها را آزاد کنم.
دیر یا زود طغیان میکنند.