13

39 13 0
                                    

عصاره‌ی جاودانگی!
تو عصاره‌ی جاودانگی بودی و من تشنه بودم.
تو سراب بیابان زندگی من بودی.
سراب.
یک وهم.
یک خالی.
یک بازی بی پایان.

گلویم از بغض پر است و حنجره‌ام از فریاد.
باید این زندانی‌ها را آزاد کنم.
دیر یا زود طغیان می‌کنند.

The earthWhere stories live. Discover now