زیر ستارهها دراز کشیدم. زمین، با هر مرگ به زندگی میخندد.
آن شب، از راه رفتن دست کشیدم.
ساکن شدم.
خاک زیر سرم با چمنهایش خندید.
رو به زندگی، زمزمه کرد: گور بابات!
و مرا بلعید.
ساکن.
بلعید.
ساکن.
و من، صدای تو را شنیدم.
صدای یک سراب، یک وهم.
صدای خالی.
-------خب اینم از این کتاب طلسم شده ک س بار شروعش کردم نشد😂
دیشب دلم خییییلی پر بودبعدشم خیلی سعی کردم جنسیت بندیش نکنم. بهم افتخار کنین ذوق کنم:) میدونم خیلی خوب نشدا ولی خودم ذوق کردم*-*
در عرض یه ساعت و نیم بدون ادیت و این داستانا نوشتم
امروزم دیگ ادیت و این حرفا
چپتر پلی لیست و یک کم دیگ عاپ میکنم عشقولیا
بخونینش لطفا خوندین ووت و کامنت یادتون نره
اصن کامنتم نوموخوام ووت بدین حداقل
بعد اگه دوس داشتین ریدینگ لیستی:) معرفی عی چیزی:)
حس میکنم اصن هیشکی دیگ تو واتپد نیس، اگرم باشه این طرفیا نمیاد:(
متری شش و نیم و ببینید:( خ قشنگه:( نویدم هم زیاد نبینین پال خودمه:( پیمانمم همین طور:( ب بقیه خیره شید:(خلاصه ک لاو یو همتون زیاد
ببخشید ک ی مدت فعال نبودما
موجتون دارم*-*
-موج،پ
YOU ARE READING
The earth
Short Storyخندید. به ریش زندگی. به ریش همه. خندید. گور بابای زندگی! روی این زمین، مرگ حاکم اصلیست! حالا بگو ببینم، بازم ولادت برات با ارزش هست!؟ هه! عزیزم قبرستان مقدسه! باور نمیکنی!؟ مگر صدای خنده را نشنیدی!؟