chapter eight

2.5K 468 142
                                    


امروز خیلی آروم میگذره، شاید بخاطر اینکه من خیلی آشفته و به هم ریختم و انگار ساعت هم تصمیم گرفته سر به سرم بذاره. هوا هم از دیروز ابری و گرفته ست.
بعضی وقتا وقتی هوا اینطوریه منم تو مود بدی میرم ولی فکر کنم این بار دلیلش این نیست.

"داری گوش میدی لویی؟" از غار افکارم بیرون میام و به لیام نگاه میکنم که کنارم نشسته و با یه حالت نه چندان دوستانه داره بهم نگاه میکنه. از وقتی که از کتابخونه بیرون اومدیم داشته با من حرف میزده؟

"فکر کنم نه" اعتراف میکنم. مغزم پر از فکره و به خواب کافی نیاز دارم. ولی فکر کنم هیچ وقت نمیتونم بخوابم. شاید تو تعطیلات کریسمس بشه... با فکرش آه میکشم، فکر نکنم اصلا تا اون موقع دووم بیارم.
"متاسفم. میشه دوباره بگی؟"

"نه. فراموشش کن." میگه ولی لحنش بد نیست. با حالت متفکر بهم نگاه میکنه و خوشحالم که عصبانی نیست. "تو این روزا خیلی درس میخونی هوم؟"

"آم... یجورایی." اون فکر میکنه من دوبرابر بیشتر از قبل درس میخونم در حالی که اینطور نیست
"خب میخوای امروز رو با هم بگذرونیم؟ امروز جمعه ست و فکر کنم تو نیاز داری یکم هوای بیرون دانشگاه رو تنفس کنی." پیشنهاد میده و من میخوام بگم آره ولی بعدش یاد یه چیزی میفتم. لعنتی چجوری فراموشش کردم؟!

"راستش امروز نمیتونم"

"محض رضای خدا لویی نگو که بازم میخوای درس بخونی"

"نه!" میخندم "من... هوم... راستش من یه قرار دارم." لبخند میزنم و لیام با سورپرایز بهم نگاه میکنه

"واقعا؟ با کی؟" با کنجکاوی میپرسه و لبخند میزنه "با هری؟" لبخندم از بین میره...

"چی؟ نه! چرا باید با هری باشه؟!" اصلا چرا این گزینه به ذهنش رسید؟ و چرا جوری گفت که انگار آرزو میکرد حدسش درست باشه...؟

"اوه... نمیدونم شاید-" آه میکشه "معذرت میخوام، خب پس با کی؟"

"هوم... برایان"

"برایان؟!" لیام برایان رو میشناسه. میدونه من چه فکری راجبش میکنم و شاید میدونه چه حسی بهش دارم ولی هیچ وقت کاملا باور نکرد، اون فکر میکنه راجب احساسم مطمئن نیستم. هیچ وقت نفهمیدم چرا.

"آره... مشکلش چیه؟"

"هیچی... فقط..." دوباره آه میکشه. "برات خوشحالم." لبخند میزنه و شونه م رو فشار میده.

"مرسی رفیق"

"هری... هری چطور واکنش داد؟" بعد از چند ثانیه میپرسه. من موندم چرا همه کشته مرده ی رابطه ی من و هری هستن؟

"اون نمیدونه و حتی نیازی هم نیست بدونه. وات د هل لیام؟!" تقریبا داد میزنم "این حرفا برای چیه؟"

Say Something~L.S [Completed]Where stories live. Discover now