chapter thirteen

2.6K 434 262
                                    


Song: I can't make you love me by Bon Iver

*

"من از همون لحظه ی اولی که دیدمت عاشقت شدم. فکر کنم حتی قبل از اینکه ببینمت هم عاشقت بودم"

زبونم بند اومده. اون داره شوخی میکنه... اون واقعا داره شوخی میکنه "این حرفو نزن هری. انقدر همه چیزو به شوخی نگیر و واسه یه بار هم که شده جدی باش." داد میزنم.
من نمیخوام باورش کنم. اره شاید بعضی وقتا خودم این احتمال رو در نظر گرفتم که یه حسایی بهم داره. ولی عشق؟ اون گفت عاشقمه و این خیلی غیر منتظره بود.

"من جدی ام" لبخند میزنه "من دوستت دارم لو" خفه شو... "و میدونم تو همچین حسی بهم نداری ولی من اهمیتی نمیدم. من برات میجنگم. کاری میکنم تو هم بگی دوستم داری بگی تنها کسی که میخوای پیشت باشه منم" دستم رو روی دهنم میذارم چون شوکه شدم. این یه خوابه... هری این حرفا رو نزد...

"خفه شو هری" دستم رو بین موهام میبرم "هر چیزی که گفتی مزخرفه" حتی نمیدونم چرا دارم اینطور واکنش میدم... ولی اون گفت عاشقمه... کلماتش... حرفاش... خیلی قشنگ بودن، منظورم اینه که آرزو میکنم حقیقت داشتن و من هم متقابلا همچین حسی بهش داشتم چون واقعا جملات قشنگی بودن. "اوه خدای من..." روی تختم میشینم و یه نفس عمیق میکشم.

"لویی..." سعی میکنه از جاش بلند بشه ولی...

"نه. همونجا بمون" داد میزنم و مجبورش میکنم دوباره روی زمین بشینه و پشتش رو به در تکیه بده. مثل یه بچه ی بی پناه بهم زل زده، چشماش دارن بهم التماس میکنن کنارش بشینم و من اینو میدونم. ولی نمیتونم...
"احتمالا تو از من خیلی متنفری که با گفتن این حرفا اینطوری بهم استرس وارد میکنی" میگم چون نیاز دارم باور کنم که اون داره دروغ میگه.
و مسئله ی مهم تر... من باید کاری کنم بفهمه عاشقم نیست و همه ی اینا شوخیه.

"فکر میکنی من واقعا راجب همچین چیزی شوخی میکنم لویی؟" صداش رو بالا میبره "نکنه کور شدی؟ من حتی فکر میکردم تو میدونی چون جوری که من یا حتی بقیه دور و برت رفتار میکنیم عادی نیست" اون داره تمام تلاشش رو میکنه که از جاش بلند نشه
"از اولین لحظه ای که دیدمت میدونستم تو خاصی." من تقریبا روزی که همدیگه رو دیدیم رو فراموش کرده بودم. اون روز عجیب بود. از خجالت قرمز شده بود وقتی نایل داشت به ما معرفیش میکرد. به نظر میرسید از من خجالت میکشه که قابل مقایسه با الان نیست. من از قبل میدونستم اون کیه چون همه هری استایلز رو میشناختن و البته بخاطر سابقه ی درخشانش!
"میدونم این به نظر کلیشه ای میاد لویی ولی میدونی که من دروغ نمیگم..." اون در مورد برایان دروغ گفت و الان میفهمم چرا...

"حتی اگه درست باشه... تو قبلا با خیلیا بودی و حتی چند وقت پیش یه دختر به اتاقمون آوردی" چطور باید باورش کنم؟

Say Something~L.S [Completed]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ