chapter twenty seven

3.6K 438 311
                                    



Song: Only love by Ben Howard

Wait by M83

Warning: SMUT

از پله ها پایین میریم و هری اصلا بهم نگاه نمیکنه، و همین خودش هرچیزی که دیدم رو ثابت میکنه. بدون اونا جلوتر راه میرم و روی همون صندلی ای که قبلا نشسته بودم میشینم و مارک و آنا هم هنوز اونجا هستن. یه شات میخورم و تلخیش گلومو میسوزونه‌. "تو خوبی لویی؟" آنا میپرسه درحالی که روی پای مارک نشسته.

"خوبم." بدون اینکه بهش نگاه کنم جواب میدم. یه چیز دیگه میگه ولی چیزی نمیشنوم.

من چرا انقدر ناراحت شدم؟ ما فقط همدیگه رو بوسیدیم، خب که چی؟ سال قبل من خیلی تلاش کردم از خودم دورش کنم ولی اون انقدر بهم نزدیک بود که همه فکر میکردن با همیم. قرار بود ازش بدم بیاد، اما احساسات الانم خیلی از نفرت فاصله دارن.

من خیلی احمق شدم، شاید همش یه سو تفاهمه. هری گفت منو دوست داره، خیلی چیزای دیگه هم گفت، اون حرفا و احساساتشو ثابت کرد تا بهم صدمه نزنه... ولی چرا الان اینطوری شدم؟ چون حسودیم شده؟ نمیدونم... من حتی نمیدونم چه حسی به هری دارم و تنها کسی که میتونه این وسط صدمه ببینه هریه.

"هِی لو." صدای هری رو میشنوم و بعد کنارم میشینه. من حتی متوجه نشدم آنا و مارک کِی از اینجا رفتن، چون مشغول بازی کردن با لیوان خالی تو دستم بودم و تو افکارم غرق شده بودم. من چرا دارم با خودم اینکارو میکنم؟

"هِی!" نمیتونم به صورتش نگاه کنم. این نشون میده منه لعنتی یه احساساتی به هری دارم و الان حس میکنم یه کامیون از روم رد شده! من عاشقش نیستم، حتی نصف احساسی که اون بهم داره رو ندارم، ولی هنوز هم یه چیزایی حس میکنم و این دارم دیوونم میکنه. حتی حس میکنم خیلی خودخواه و عوضیم. من نمیخوام بهش صدمه بزنم ولی اینطوری انگار دارم با احساساتش بازی میکنم چون اون دوستم داره...

"متاسفم که گذاشتم آنا تو رو با خودش ببره. ولی از الان به بعد دیگه پیشت میمونم." داره طوری حرف میزنه که انگار هیچی نشده و این داره عصبیم میکنه. حتی هیچ توضیحی نداره بهم بده؟

"اشکالی نداره." نه داره! خیلی هم اشکال داره. من میخواستم اون پیشم باشه و اگه کنار من بود اون اتفاق با اون دختره نمیفتاد

"از پارتی لذت میبری؟" میخوام بهش بگم فاک یو! ولی فقط تو دلم میگم. اگه شروع به جر و بحث کنیم تهش کسی که این وسط خودشو مسخره کرده منم. اون شاید بخنده و مثل همیشه هیچی رو جدی نگیره، ولی وقتی من با برایان بودم مثل اژدهای خشمگین رفتار میکرد! داد میزد و میگفت نمیخواد با اون باشم و لحن صداش و رفتارش یجورایی ناراحتم کرد. منم باید الان همین کارو بکنم ولی نمیتونم. من مثل اون نیستم و اگه اینطوری رفتار کنم معنیش اینه که خیلی بهش اهمیت میدم.

Say Something~L.S [Completed]Where stories live. Discover now