chapter thirty three

2.5K 418 372
                                    

Song: The mess I made- Parachute

*

لویی:

من همیشه تو زندگیم نگرانی های زیادی داشتم، بیشترشون هیچ وقت اتفاق نیفتادن. ولی چند تاشون به حقیقت پیوستن و از من، کسی که امروز هستم رو ساختن. من خودم رو به عنوان یه آدم بی رحم نمیبینم ولی میدونم یه شخص خوب و مهربون هم نیستم. چون میدونم که میتونستم بهتر باشم، میتونستم با دیگران خوب رفتار کنم و بیشتر بهشون فکر کنم. بعضی وقتا ارزو میکنم میتونستم بدون اینکه حتی یه کلمه بگم باعث بشم آدما لبخند بزنن و به سادگی تنها دلیل لبخندشون من باشم، اینکه پیششون باشم براشون کافی باشه.

لعنت... من دو هفته پیش من اون شخص رو داشتم. ولی انتخاب کردم که ترکش کنم چون من یه خودخواه و عوضی تمام عیارم. تدریجا داشتم خودم رو ازش دور میکردم، آروم آروم بهش ضربه میزدم و به آهستگی داشتم بزرگترین اشتباه زندگیم رو مرتکب میشدم.

'من لویی قبلی خودمو میخوام.'

این انتخاب من بود که مثل قبل نشم. من مال اون بودم و حتی نمیدونستم چون همش به خودم میگفتم من به هیچکس تعلق ندارم، مخصوصا به اون. نمیدونم چه مرگم بود. شاید انقدر درگیر گذشته و زندگی قبلی و افکار تو مغزم بودم که فراموش کردم همه چیز خوبه. همه ی چیزی که داشتیم خوب بود، قبول کردنِ عشقش و عشق دادن به اون خوب بود. و حتی ساده هم بود... چرا من چیزای ساده رو نگه نمیدارم؟ من الان میتونستم خوشحال باشم، میتونستم باعث خوشحالی اون هم باشم ولی به جاش تو تختم دراز کشیدم و افسردگیم هر روز داره بدتر میشه.

این خودخواهانه ست. چون انتخاب خودم بود، من سزاوار این دردم. اصلا چرا این احساسات رو دارم؟ آره جوابش رو میدونم. میدونم و این بار انکارش نمیکنم. دیگه نه...

ولی متاسفانه خیلی دیره...

'دوستت دارم' جمله ی قشنگیه، مخصوصا وقتی احساساتت واقعی، عمیق و مختص کسی باشه که میخوای تا ابد نگهش داری. نه دوستت و نه یکی از اعضای خانوادت... اون شخص کسیه که تو انتخابش کردی، کسی که تو اون لحظه میخوای باهاش باشی، میخوای ازش مراقبت کنی، میخوای همون حسی که تو بهش داری رو بهت داشته باشه و شاید، اگه همه چیز درست پیش بره، اون شخص همون کسیه که میخوای بقیه ی زندگیت رو باهاش بگذرونی. این فوق العاده ست که قلب های ما، خودمون، ذهنمون و بدنمون از بین میلیاردها آدم فقط به یه نفر واکنش میدن و تصمیم میگیرن با اون شخص برخورد متفاوتی داشته باشن، چون اون خاصه. دوست دارم بدونم چطور انسان میتونه این کار رو انجام بده و این احساس معروف به اسم 'عشق' رو خلق کنه.

شاید بخاطر همینه که من گیج شده بودم. چون نمیتونم درکش کنم. من تا حالا از آدمای زیادی خوشم اومده، حتی دوست پسر داشتم، چندین بار احساسم رو به چند نفر گفتم... من سکس داشتم ولی عشق بازی نکرده بودم. من هرگز عاشق کسی نبودم، فقط ازشون خوشم میومد. اینا با هم فرق دارن، مگه نه؟ حس میکنم که دارن. حالا میتونم احساسش کنم. پس چرا؟ چرا این کار رو با اون کردم؟ این خیلی خوب بود که ازش شنیدم دوستم داره. و حتی دومین بار هم به قشنگی اولین بار بود...

Say Something~L.S [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora