chapter three

2.6K 540 252
                                    



امروز صبح بالاخره با صدای الارم گوشیم از خواب بیدار میشم. چند دقیقه میگذره تا بالاخره تصمیم میگیرم از تختم بیرون بیام، ولی در کمال تعجب میبینم که هری قبل از من بیدار شده.

"صبح بخیر!" صداشو میشنوم ولی من انقد خوابم میاد که حوصله ی جواب دادن ندارم. گوشه ی تختم میشینم و به این فکر میکنم که مرتبش کنم یا نه. اساسا من صبحا به چیزای بی مورد فکر میکنم. از جام بلند میشم و به طرف جارختی میرم.

"خوب خوابیدی لویی؟ به نظر خسته میای!" بازم صداشو میشنوم. ولی این بار توجهم رو بهش میدم

"فقط..." خمیازه میکشم "خوابم میاد." میگم و یه چیزی میشنوم که احتمالا بخاطر توهمات ناشی از کمبود خوابه. یه چیزی مثل 'کیوت'. ولی سعی میکنم نادیده ش بگیرم.

وقتی سمتش برمیگردم هری پشتش به منه و اون... بالاتنه ش لخته. خب به نظر میاد این بشر از خجالت بویی نبرده...و اینکه...آم... اون از پشت...خوشگله؟ یا مسیح من دارم چی میگم؟!

حتی خودم هم متوجه نمیشم که وسط اتاق وایسادم و بهش زل زدم، تا اینکه هری در حالی که تی شرتش تو دستشه برمیگرده ، و یه ویوی دیگه بهم میده... خب اون مسلما عضله داره و تتوهاش روی تنش خوب به نظر میان. و البته که متوجه زل زدنم میشه و نیشخند میزنه

"از صحنه ای که داری میبینی خوشت میاد تاملینسون؟" شت. حتما الان فکر میکنه خیلی جذابه و مطمئنا اعتماد به نفسش سر به فلک میکشه!

و حالا من واقعا نمیدونم چی بگم، پس برای اینکه بیشتر از این گند نزنم خیلی سریع از اتاق میزنم بیرون.

*~*

"لویی!" میشنوم که یکی منو صدا میزنه. این صدا رو میشناسم. برمیگردم و با یه کله بلوند که داره به طرفم میدوه مواجه میشم و... هری هم با چند قدم فاصله ازش داره میاد.

"کجا داری میری؟" به محض اینکه بهم میرسه میگه.

"دارم میرم تو رستوران اون طرف خیابون ناهار بخورم" جوابشو میدم. اون رستوران ارزون ترین رستوران این اطرافه و غذاهای خوبی داره، نزدیک دانشگاهه و از سال قبل که تصمیم گرفتم غذاهای کافه تریا رو نخورم رفتن به اونجا تقریبا به روتینم تبدیل شده.

"میشه ما هم بیایم؟" نایل میپرسه و من شونه بالا میندازم و بهش اشاره میکنم دنبالم بیاد. متوجه میشم به طرز عجیبی به هری زل زدم انگار که منتظر یه سلام یا یه لبخند از طرفش هستم ولی به جاش اون سرش تو گوشیشه. خب این خوبه، یجورایی... پس منم خوشحالم که اون نمیخواد اذیتم کنه.

وقتی به رستوران میرسیم یکم با پیدا کردن یه میز خالی به مشکل میخوریم ولی بالاخره یکی پیدا میکنیم، البته دو تا صندلی داره پس ما یه صندلی دیگه میاریم که نایل روش بشینه و هری روبروی من میشینه. غذاها رو سفارش میدیم و من و نایل شروع به حرف زدن میکنیم، درحالی که هری هنوز داره به یکی تکست میده. من اونو خوب میشناسم و شرط میبندم داره با یه دختر که احتمالا میخواد مخشو بزنه حرف میزنه.

Say Something~L.S [Completed]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora