Chapter-3

6.4K 916 46
                                    

خون روی زمین و درختا پاشیده شده بود و محافظایی که مرده بودن بعضیا بدنشون و سرشون تیکه تیکه شده بود

اعضای خانواده ها گریه میکردن و اعضای پک مراقب بدنای مرده و زخمیا بودن

تهیونگ...جیمین...هوسوک شوکه شده بودن

باور نمیکردن هوسوک به طرف اعضای پک که دور یه نفر جمع شده بودن...دوید

الفایی که مرده بود...

پدرش بود !

هوسوک روی زانوهاش سقوط کرد

نمیتونست صدایی رو از تو سینه پدرش بشنوه
نه ضربانی...نه صدایی...

_ نههه...اپا...اپا...! اههه...اهههههه

هوسوک دستای سرد پدرش رو گرفته بود و گریه میکرد

جیمین و تهیونگ صدای هوسوک رو شنیدن و وقتی الفاشون رو دیدن نفسشون برید

الفا به مهربونی و اروم بودنش مشهور بود اون با مردمش خیلی مهربون بود و مراقبشون بود

تهیونگ و جیمین اونو به چشم پدر دومشون میدونستن و باهاش مثل پدرای خودشون رفتار میکردن.‌..

اشکاشون وقتی که همشون درد از دست دادن یه پکشون...یه لیدر...یه دوست و یه خانواده رو داشتن از چشمشون جاری شد

تمام اعضای پک به قالب گرگشون تبدیل شدن و از ناراحتی زوزه کشیدن

°•○●●○•°°°•○●●○•°°°•○●●○•°°°•○●●○•°

یه هفته از اون اتفاق گذشته بود

هوسوک تقه ای به در دفتر الفای اصلی دفتر قبلی پدرش زد

صدای اروم و خشکی گفت

_ بیا تو!

وارد اتاق شد

_ خیلی وقته ندیدمت هیونگ...

پسر بزرگ تر یه قدم جلو اومد و هوسوک رو بغل کرد و باحالت دل سوزانه ای گفت

_ حالا اینجام داداش کوچولوم...نگران نباش دیگ هیچوقت ترکت نمیکنم!...دیگ هیچ وقت تنها نمیمونی...

اینو گفت و دست هاش رو اروم روی کمر هوسوک بالا و پایین کرد وقتی اشکای برادر کوچیکش که سرش رو تو سینه اش قایم کرده بود حس کرد...

بعد از ملاقات صمیمیانه دو برادر صحبت جدی راج اتفاقی که افتاده بود کردن

هفته قبل هوسوک موقتا مسئولیتای الفای اصلیو به عهده گرفته بود تا برادرش برسه و دتفاقا و تحقیقاتو حین جدیر شدن برادرش انجام داده بود...

برادرش وقتی ده سالش بود به پک مادر ( پک اصلی ) فرستاده شده بود تا اموزش ببینه و لیدر اینده پک زیر نظر سردسته کل پکا {hyuk ban}

Hidden love Where stories live. Discover now