_ جونگ کوک اونجا! ه...همونجا آه! خیلی خوبه و...واینستا!
*صدای ناله
_ اینجا؟ اینجا بیشتر دوست داری؟
_ آره لطفا جونگ کوک....بیشتر....بیشتر
*نفس نفس
_ واقعا فوق العاده ای
_ ادامه ی جونگ کوک! مثل یه آدم واردی!
_ این اولین بارمه...
_ و...واقعا؟؟! واو! کار دستات بی نظیر بود! الان دیگه خیلی احساس بهتری دارم
_ آره تو اولین کسی هستی که با قدرت من حال میکنی بقیه یا سر از بیمارستان در میارن یا از چاه نفت!
_ خب ماساژ دادنت خیلی خوبه! صدای ترق ترقای استخونام خیلی حالمو جا آورد! ممنونم جونگ کوک!
_ آره...آره...حالا بیا اینجا تا بخوابیم که خیلی خستم
( چطورین مفسدین فی الارض با افکار کثیفتون )_ شب بخیر جونگ کوک!
_ شب بخیر تهیونگ!
آههه...لمسا و گرمای وجودش عالیه! موندم که چی فکر میکنه؟
اونم از اینکه منو بغل کنه خوشش میاد؟
اونم این حس قلقلکو وقتی که لمسش میکنم، داره؟
اونم از عطر من خوشش میاد؟
از فکر کردن گفتم، حتی با اینکه یه هفته ست منو جونگ کوک کل شبانه زور با همیم چیز زیادی راجبش نمیدونم فقط میدونم اون جئون جونگ کوکه، هیجده سالشه و یه آلفای مبارز رتبه بالاست که از پک اصلی اومده و جفت منه!
ولی...با این وجود بهم نزدیک شدیم...مگه نه؟
منظورم اینه که قبلا هر وقت میدیدمش اون قیافه "همه چی به دیکمه" به خودش میگرفت و کل کلماتی رو که در طول روز میگفت از تعداد
انگشتای دست آدم بیشتر نمیشد...ولی حالا انگار با وجود من آرومه راستش حس برتر بودن دارم که فقط با من اینطوریه...فقط من....
_ هی...خوابت نمیبره؟
جونگ کوک با لحن آرومی گفت و موهامو با انگشتت نوازش کرد
_ هومم...دست ازش نکش...خیلی حس خوبی میده!
گفتم و یه صدای خنده ازش شنیدم منم لبخندی زدم و خودمو روی تخت ولو کردم تا بخوابم...
°•○●●○•°°°•○●●○°•○●●○•°°•○●●○•°
صبح بیدار شدم و به زیباترین منظره صبحگاهی نگاه کردم
_ جونگ کوک؟
_ هوم؟
_ صبح بخیر...اممم...میدونم که خیلی زوده و دانشگاه نداریم ولی...من گشنمه
YOU ARE READING
Hidden love
Romanceتـهـیـونـگ بـا چـشـمـایـی ڪه بـا عـصـبـانـیـت پـر شـده بـود بـه طـرف جـفـتـش چـرخـیـد چـشـمـای جـونـگ ڪوڪ پـر از نـگـرانـی و نـاراحـتـی و هـمـیـنـطـور گـیـجـی بـود _ ڪه چـون مـن جـفـتـتـم... هــا... تـهـیـونـگ زمـزمـه ڪرد نـفـس عـمـیـقـی ڪـشـیـد و ا...