صدایی رو شنیدم و بازو های گرمی رو دور شونم حس کردم..
سرمو به طرفش چرخوندم و چشمام رو اروم باز کردم و کاملا شوکه شدم!
_ ت...تیونگ هیونگ؟؟
بهم نگاهی کرد و لبخند شیرینی زد
_ ه...هیونگ...چی_
وقتی صدای دیگ ای رو شنیدم از جام پریدم و فوری به اون سمت نگاه کردم و حتی شوکه تر از قبل شدم
_ ج...ج...جونگ کوک!؟؟؟؟
داشت مینهو رو به مشت و لگد میبست ولی وقتی اسمشو شنید برگشت و نگاهم کرد
نمیتونستم جم بخورم و فقط بهش خیره شدم
اینکه چقدر خوش قیافت بود رو تحسین کردم
متوجه شدم که اثری از چشمای قهوه ایش نبود و فقط میتونستم چشمای زیبای سرخشو ببینم تیونگ هیونگ دستاشو از رو شونم برداشت
به طرف مینهو که قطعا داغون شده بود و بدجوری صدمه دیده بود رفت و محکم گرفتش...
_ واقعا متاسفم...مراقبش هستم و اطمینان میدم که درس خوبی گرفته باشه...ببخشید!
سرشو خم کرد و با سرعت گرگینه اش رفت
نفس راحتی کشیدم ولی بعد یادم افتاد جونگ کوکم اینجاست !
بدید ازش تشکر میکردم...
بهش نگاه کردم و بله برای اینکه دستپاچم کنه بهم زل زده بود
فقط زل زده بود؟؟
نه...نه...نه فکر نکنم فقط زل زده بود در واقع داشت بهم چشم غره میرفت!؟؟
اوکی عصبانی به نظر میاد و داشت همچنان با نگاه سوراخم میکرد و چشم غره میرفت!
دیگ نتونستم تحمل کنم...اوکی...حرف میزنم...
ولی قبل از اینکه بتونم حتی یه کلمه بگم جونگ کوک به طرفم اومد و همونطور خیره نگاهم میکرد
یه قدم جلو تر اومد و من یه قدم عقب تر رفتم تا جایی که پشتم به درخت خورد
_ ا...امممم...ج...جونگ...ک_
وقتی که گردنمو لمس کرد حرفم قطع شد...
به طرف چونم رفت و بلاخره لبامو لمس کرد!
گفتن اینکه خوب بود مناسب نبود خیلی فراتر از خوب بود...
حس میکردم هورمون هام دارن دیوونه میشن و خنکی لذت بخشی سر تا سر وجودم رو گرفت
حس هام شدیدتر شدن و بینیم فقط روی عطرش متمرکز شده بود...
حس میکردم تو خوشی غرق شدم. گرگ درونم از خوشی پاکی زوزه میکشید
_ چشمات...
زمزمه کرد و هم زمان چشماش از ناباوری گشاد شد
YOU ARE READING
Hidden love
Romanceتـهـیـونـگ بـا چـشـمـایـی ڪه بـا عـصـبـانـیـت پـر شـده بـود بـه طـرف جـفـتـش چـرخـیـد چـشـمـای جـونـگ ڪوڪ پـر از نـگـرانـی و نـاراحـتـی و هـمـیـنـطـور گـیـجـی بـود _ ڪه چـون مـن جـفـتـتـم... هــا... تـهـیـونـگ زمـزمـه ڪرد نـفـس عـمـیـقـی ڪـشـیـد و ا...