Chapter-21

5.2K 781 124
                                    

صدای موزیک بالا بود و آدما از مهمونی لذت میبردن...

میون جمعیت وایساده بودم وقتی که ساعت دوازده نیمه شب رو نشون میداد یه دفعه هرچیزی که اطرافم بود کند شد

نمیتونستم صدای موزیک و بقیه رو بشنوم نمیتونستم هیچ صدایی جز صدای بلند ضربان قلبم و نفسای آرومم بشنوم چشمامو بستم و بادی رو حس کردم که به صورتم میخورد

نفس عمیقی کشیدم سرمو عقب بردم

آهــــــــــــــــــــــــه...این عطر...

ترکیبی از بوی وانیل و توت فرنگی..............

چشمامو که حالا سرخ شده بودن رو باز کردم و به زیباترین مخلوقی که صاحب این عطر مست کننده بود نگاه کردم به طرفش دویدم و گرفتمش

آهههه...

انقدر نزدیک شدن عطرش داره منو غرق میکنه سرشو به طرف خودم بالا آوردم و لباسشو کنار زدم تا فاصله بین شونه و گردنش رو ببینم...

دندونای نیشم وقتی نزدیک تر رفتم بلندتر شدن...

_ مال منی!

اینو گفتم قبل از اینکه دندونای نیشم رو تو پوستش فرو ببرم ( دیگه شکر خدا همه در جریان هستین که پارت اینترو دیدگاه جونگ کوک بود )
همین شد و جونگ کوک جفتشو مارک کرد
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد و تمام چیزی که تهیونگ به خاطر میاورد این بود که تا جایی که
میتونست از جونگ کوک دور شده بود و جلوی دهنش رو گرفته بود تا هق هق هاش رو خفه کنه
و بعد چیزی که بعدش فهمید این بود که جونگ کوک جلوش وایساده بود و با چشمای سرخ شده و دندونای تیزش بهش نگاه میکرد
نه میتونست حرفی بزنه و نه حرکتی کنه نمیدونست چیکار کنه یا چه حسی داشته باشه همونطور شوکه وایساده بود ولی هیچ کدوم از اینا برای بقیه اهمیتی نداشت همه افکارش وقتی تو لذت مارک شدن توسط جفتش غرق شد از ذهنش دور شدن...
بهترین حسی بود که تا حالا تجربه کرده بود
دستشو تو موهای جونگ کوک فرو برد لب پایینش رو گاز گرفت و چشماشو بست
_ ممم...آه...آهه!...ممم!...آههه!
ولی همچنان ناله های ضعیفی از دهنش بیرون میرفتن و موهای جفتش رو محکم تر چنگ زد
_ ج...جونگ...مممم!...جونگ...کوک...
نمیتونست لذتی رو که حس میکرد توصیف کنه حس میکرد کل بدنش داره تسلیم میشه زانوهاش داشتن سقوط میکردن انگار کل قدرتش داشت آروم از بدنش بیرون میرفت میلرزید و حس قلقلک کل وجودشو گرفته بود نفساش تند شدن و ضربان قلبش کر کننده و تند شده بود گازی که جفتش ازش گرفته بود باعث میشد داغ کنه در حدی که انگار کل وجودشو آتیش زده بود ولی اون تنها کسی نبود که داشت غرق میشد جفتش هم همون حس رو داشت هردو لذت بی نظیری از مارک کردن و مارک
شدن میبردن و کاملا جمعیت حیرت زده اطرافشون رو فراموش کرده بودن
جونگ کوک آروم دندوناش رو بیرون آرود و به جفت پرستیدنیش که چشماش اشک آلود شده بود و بدنش میلرزید و زانوهاش سست شده بود نگاه کرد حس رضایت میکرد از اینکه فقط خودش میتونست کاری کنه که جفتش همچین حسی داشته باشه فقط اون میتونست تهیونگ رو بهم بریزه
پوزخندی زد و صورت تهیونگ رو قاب کرد
_ ته؟ بیبی؟ میخوای یه جای دیگه بریم؟
پسر بزرگتر از لقبی که بهش داده بود سرخ شد و احساس لذت کرد
_ هوم
تهیونگ نمیتونست حرف بزنه و فقط برای جفتش سری تکون داد جونگ کوک تهیونگ رو براید استایل بلند کرد مستقیما به در خروجی نگاه میکرد و خیلی عادی به طرفش راه میرفت در حالی که یه لبخند از خود متشکر رو لبش بود
جمعیت کنار رفتن تا بهشون اجازه خروج بدن و با چشمای شوکه اون کاپل رو دنبال میکردن!
جیمین در واقع میخواست بره و به جونگ کوک یه مشت بزنه ولی توسط جفتش و هوسوک و آلفای اصلی متوقف شد
جیمین با عصبانیت غرید
_ فاک! اون تخم جن به زور ته رو مارک میکنه؟! حتی اگه جفتش هم باشه برام مهم نیست!
_ هی! موچیه به درد نخور...
یونگی گفت و بازوهاش رو تو هم گره زد و لگدی به پشت زانوهای جیمین زد
جیمین با عصبانیت به طرف جفت کوچیک شیطان صفتش برگشت
_ مادر جند...
یونگی لباشو بوسید و حرفش رو قطع کرد
جیمین شوکه شده بود ولی خیلی زود متقابلا اونو بوسید دستاشو دور کمر باریک یونگی حلقه کرد و نزدیکتر بردش یونگی دهنش رو باز کرد و زبون جیمین واردش شد و همه جاش رو کشف میکرد بوسه شون رو تموم کردن و با پوزخند بهم نگاه کردن
_ بد نبود موچی!
_ توام همینطور شوبی!
و بعد دوباره بوسه خیس دیگه ای رو شروع کردن..و احتمالا فقط به یه بوسه ختم نمیشد :/

°•○●●○•°°°•○●●○•°°°•○●●○•°°°•○●●○•°

همون موقع تهیونگ که با خیال راحت داشت رو سینه جونگ کوک استراحت میکرد بلاخره تونست اتفاقی که افتاده بود رو هضم کنه و یه دفعه از روی سینه جفتش بلند شد و نشست و با چشمای مظلومش به جونگ کوک نگاه کرد
و تازه بعدش فهمید کجا بودن جای امنشون اونا روی تخته سنگ بزرگ دراز کشیده بودن و زیر نور ماه زیبا بودن
_ ج...جونگ کوک؟
_ بله بیبی؟
جونگ کوک در حالی که به ماه خیره شده بود گفت
صورت تهیونگ از لقبش کمی قرمز شده بود ولی سعی کرد رو شرایط گیج کننده ای که توش قرار گرفته بود تمرکز کنه.
_ چرا؟
_ چی چرا؟
این بار جونگ کوک سرش رو به طرف جفتش چرخوند
_ چرا منو رد نکردی؟
_ چون تو جفت منی
_ و...ولی...ف...فکر کردم تو ردم...صبر کن ببینم...پس اون دختر چی میشه؟! فکر کردم تو پیداش کردی
_ آره...پیداش کردم!
جونگ کوک گفت و خودش هم نشست
_ او...اون وقت...
جونگ کوک تهیونگ رو جلو کشید و محکم بغلش کرد و حس کرد دستاش جفتش پشتش رو چنگ زده و لباسش رو محکم گرفته
_ و این بار محاله بزارم بری!
تهیونگ خیلی گیج شده بود...بیش از حد گیج...تا وقتی که صدای جونگ کوک رو شنید
_ صدای خوندنت که شبو دنبال میکنه صبح سرخ رنگو با خودش میاره یه قدم، و قدم بعدی...
_ ج...جونگ...چطوری؟
این متن آهنگی بود که اون ساخته بود...ولی فقط همین نبود...همون صدا و همون آهنگ بود!
چشمای تهیونگ با پی بردن بهش درشت شدن
نه...نمیتونه باشه...ولی اون...اون..اون همونه؟!
تهیونگ جونگ کوک رو جدا کرد و دستاشو روی صورت جونگ کوک که پوزخند زده بود گذاشت
_ ن...ن...نگو که تو...تو...اونی!
صورت تهیونگ با دیدن دوباره جونگ کوک پر از خوشحالی بود و قسم میخورد که هیچوقت تو کل زندگیش انقدر خوشحال نبوده از اینکه جفتشو قبلا هم ملاقات کرده بود و در واقع با یادآوری خاطراتش داشت جون میگرفت...نور ماه داشت سعی
میکرد به همشون کمک کنه ولی بعدش واقعیت با شدت به صورتش کوبیده شد
_ و...ولی...جونگ کوک...اون دختر...
جونگ کوک دستشو بلند کرد تا دستای جفتش که رویصورتش بود رو بگیره اروم فشارشون داد و پایین آوردشون و در حالی که همچنان گرفته بودشون روی پاهاش گذاشتشون و بعد
روش رو برگردوند و نگاه خیره جفتشو نادیده گرفت
_ آ..آره...من هرجایی که میشد دنبالش گشتم...اینجا آخرین پکیه که نگشتمش
_ تو گفتی که پیداش کردی...پس منظورت اینه که...اون اینجاست؟ تو این پک؟
سکوت بینشون رو پر کرد و بعد جونگ کوک آهی کشید و آروم سرشو تکون داد
تهیونگ دردی رو تو سینه اش حس کرد ناراحتی، تردید، حسادت و سستی وجودش رو پر کرده بود
نه...چرا...چرا؟ لطفا...هرکسی که هستی لطفا آخرین امیدمو ازم نگیر!

جونگ کوک...باهام میمونی مگه نه؟
یا تو هم منو ترک میکنی؟...


Hidden love Where stories live. Discover now