{Yellow lights
By Harry Hudson♡}-Don’t cut the lights, just take it slow
We’re moving fast, we’ve lost control
But, I feel safe with you
Love is brave, but I’ve been scared
I look around, see no one there
And still feel close to you
‘Cause my life is like a bedroom door
Don’t lead me in when you feel low
‘Cause I might make a move....
با خودش زمزمه میکرد....تنها چیزی که آرومش میکرد برخلاف خوی وحشی گرش موسیقی بود...
+واو!اگر هر شب اینجوری برام بخونی میذارم بعد سفرمونم باهام زندگی کنی پسر!
-اوه...من فقط...
شوکه شد وقتی نایل پشتش ظاهر شد...
+صدات عالیه!
-ممنون..
لویی گفت و حس کرد بعد مدت ها خجالت میکشه.
+همم...خب...
نایل سعی کرد بحثو عوض کنه تا لویی خجالت نکشه.
+...چی شد که با آقای پین آشنا شدی؟
-نمیدونم!
لویی بی تفاوت گفت و دهن نایل از تعجب باز موند
+منظورت چیه؟
-فقط...خب من اهل معروف ترین خانواده ی گرگام... خانواده ی تاملینسون...لوپ گاروها!
با انزجار به زبون آورد.
-احتمالا متوجه شده که من نعوه ی آلفام و برادرم هم جانشین آلفاست و نمیتونه توی این ماموریت شرکت کنه پس منو استخدام کرده تا از شما درمقابل خوناشام ها مراقبت کنم!
لویی حتی خودش متوجه نشد چه دروغی سرهم کرده، ولی مطمعن بود نایل دروغشو میذپیره تا فقط احمق جلوه نکنه!اوه خب اون میخواست وانمود کنه که کلی درمورد گرگینه ها میدونه!
+عا...اوه!
+خب پسر...بیا بریم توی غذاخوری عجیب غریب من ناهاربخوریم!
-حق باتوعه...خونت خیلی عجیبه!
+اوه این فقط یه نوع سبک هنریه!سبک بوهو...
YOU ARE READING
THE ATLANTIS[Z.M][L.S][J.H]
Fanfiction-ای الهه ی من،بنده ی شب زنده دارت را فراموش کن... شب را نجات بده و از نسل من کسی را جایگزین من کن، ای الهه ی مرگ....جهان را نجات بده.... دعای اون همیشه با بقیه ی بنده ها فرق داشت.... "Where all old tales come true...." The Atlantis...