×آلفای اعظم...پس بالاخره رو نشون دادی الفا...
هعی...آلفا آلفا آلفا...اگربدونی چی در انتظارته...نعوه ی عزیز دوردونت...جانشین محبوبت...کسیه که حتی خدای تک چشم آلمانیم* نمیتونه جلوشو بگیره!(ایلومیناتی)دستشو بر روی جسد کم جون و بیهوش مرد درشت هیکل کشید و نیشخندش عمیق تر شد وقتی تیغه ی نقره رو از بدنش جدا کرد.
×تو حتی قدرت مقابله با مردای منو نداری!شاید اونا با سرعت نور حرکت کنن...اما هرچی نباشه تو الفای اعظمی مگه نه؟
چند لحظه سکوت کرد و بعد نیشخندش به اخم تبدیل شد
×توی احمق حتی به هوش نمیای!بی مصرفِ...
چندثانیه سکوت کرد و به دسیارش که کنارش بود نگاه کرد..
×اوه آلوین!پسر میدونی به چی احتیاج دارم؟
-یه روش برای افزایش قدرت گرگ ها و تحت فرمان گرفتنشون؟
یاسر دستشو روی گردن الوین نوازش وار اما محکم کشید
×کمی بیشتر فکر کن...جابه جا گفتی!
-ت..تحت فرمان گرفتنشون و...افزایش نیروشون!
×همم...اما نه!بخش اخرشو دوست ندارم شاید برعکسش بهتر باشه...شایدم هردو...
الوین که زیر لمسای اربابش به نفس نفس افتاده بود چشماشو محکم فشار داد تا تمرکز کنه و پاسخ داد:
-ش..شما میخواین تضعیفشون کنین؟
با ضربه ی محکم یاسر به صورت الوین ،چشماش پر از اشک شدن اما یاسر با خونسردی ادامه داد
×به ترتیب بگو اسلات(هرزه)
-اول تحت کنترل میگیرینشون و بعد تضعیفشون میکنین
آلوین به سرعت و با هول گفت
×درسته!اما کامل نگفتی...گفتم ممکنه هردو راهو استفاده کنم!
-یعنی ممکنه اول تحت فرمان بگیرینشون بعد یا تضعیفشون کنین یا... تقویت؟
×بالاخره درست حدس زدی!
-ا..اما این نقشه نبود...چ..چرا؟
یاسر پشت گردن آلوین گرفت و سرشو عقب کشید
×چون به نظر جبهه ی دشمنای آلفا قوی تره!
-ی..یعنی...میخواین با ویلیام و لویی تاملینسون همکاری کنین؟
×همم...درسته!
و سرش رو توی گردن آلوین فرو برد
-رییس!
الوین با تفکر و نسبتا بلند گفت و باعث شد یاسر عقب بکشه
-به نطرم بهتره به ویلیام تاملینسون ماجرارو توضیح بدین و اجازه بدین اون تصمیم بگیره...شاید خودش گرگارو رام کرد...
YOU ARE READING
THE ATLANTIS[Z.M][L.S][J.H]
Fanfiction-ای الهه ی من،بنده ی شب زنده دارت را فراموش کن... شب را نجات بده و از نسل من کسی را جایگزین من کن، ای الهه ی مرگ....جهان را نجات بده.... دعای اون همیشه با بقیه ی بنده ها فرق داشت.... "Where all old tales come true...." The Atlantis...