chapter13

57 12 9
                                    


×نایل جیمز هوران...

-من...من به اون پسرام گفتم که اسم من جیمزه...اخ....من جیمز نایل هورانم!

×چطور برگشتی؟نکنه اصلا نرفتی و لیامو تنها گذاشتی؟تو حتی به لویی ویلیام تاملینسون گرگینه خونه دادی که باهاشون بری!حالا...یه احمق هرزه میبینم که فقط ظاهر سازی کرده بوده و از خطر در رفته... و به جاش!موهاتو رنگ کردی؟

جف موهای پسر چشم آبیو کشید و سرشو به عقب روند

-راجب..ک..کی حرف میزنی؟ویلیام دشمن خونیه منه ا..اگر ویلیام لویی تاملینسون خوناشامو میگی...

×نه احمق اون برادرشه!و اونم یه گرگینه س!تو به چه جرعتی منو مزحکه میکنی فگوت؟

-نه..نه اخ...

صدای ناله های پسر چشم ابی با ضربات دوباره ی جف توی اتاق تاریک و خفه ی سرد پخش شدن...

×فقط!فقط چون پدرت بهترین دوستم و مشاورمه زندت میذارم  دقیقا روی زمین جاده ی ۱۳۴غرب به تنهایی رها بشه...

.
.
صداهارو به سختی میشنید...دوباره داشتن جابه جاش میکردن...

.
.
چشماشو برای چند ثانیه رو به چهره ی آشنای رو به روش باز کرد و تنها چیزی که قبل دوباره بیهوش شدن زمزمه کرد این بود:
-عمو یاسر....
_________

+مستر هوران نخبه!!!کی از همه نخبه تره؟من من من من!او او-

+شت

لو-عادت کردم به این مسخره بازیات

به کجا رسیدی که انقدر خوشحالی میکنی؟

+به کجا؟؟ کارم تمون شده استایلززز!

لو-استایلز...؟

+شت...ساری...

لو-خب حقیقت تلخه نه؟

لویی سرشو پایین انداخت و سعی کرد ناراحتیشو با سرگرم نشون دادن خودش با اختراع نایل پنهان کنه.

+متاسفم لوی-

لو+امروز تونستم قلعشونو پیدا کنم!

+شت! همون قلعه ی گرگا منظورته؟همون که مگا الفا توش فرمانروایی میکرد؟

-اره فکر کنم همونه چون...چون دوباره صدای مگا آلفارو اطرافش شنیدم..

+ای خدا،چی میگفت؟

-بازم ویلیام صدام کرد!

و هردو چند لحظه توی سکوت فرو رفتن

+منو نگاه کن لویی!چی بهت گفت؟

لویی درحالی که هنوزم خودشو با اختراع نایل مشغول نشون میداد گفت:

-اون مهم نیست؛امروز خون چندتا ادمو روی زمین دیدم فکر کنم بچها همون-

نایل شونه ی لوییو سمت خودش کشید و با فریادش حرف لویی رو قطع کرد

+میگم به من نگاه کن بهم بگو چی گفت؟؟

THE ATLANTIS[Z.M][L.S][J.H]Where stories live. Discover now