با صدای زنگ موبایلم بیدار شدم،موبایلمو بلند کردم و بهش نگاهی انداختم،یه شمارهی ناشناس داشت بهم زنگ میزد،نمیخواستم جوابشو بدم اما کنجکاوی داشت دیوونم میکرد،برای همین جواب دادم.
*الو؟*
*صبح بخیر،این یه تماس از دفتر کیمه،شما برای شغل منشی و دستیار آقای کیم انتخاب شدین.اما اولش باید برای مصاحبتون ساعت هشت به اینجا بیاید.به خاطر وقتی که دادید ممنونم.*
خانوم پشت تلفن قطع کرد،جین به ساعت نگاه کرد،
6:58.با تنبلی بلند شد تا یه دوش بگیره.***
جین به ساعت نگاه کرد.
7:58
درست به موقع رسیده بود،وارد شد و به سمت میز اصلی رفت،و به خانوم پشت میز راجع به مصاحبش گفت.اون خانوم بهش اجازهی ورود داد،و جین بهش تعظیم کرد و به سمت آسانسور به طبقهی بالا رفت.
وقتی رسید،میخواست بشینه که مردی با کت و شلوار اسمشو صدا زد،جین بهش نگاه کرد و بلند شد،و به سمت اون مرد رفت.
**شما کیم سوکجینی؟**
جین سرشو تکون داد
*بله آقا*
مرد بهش نگاه کرد،هر دوشون به هم خیره شده بودن.
**بیاید داخل**
***
**خب،چرا فکر میکنید که برای اینکار مناسبید؟**
*خب،میدونم که چیزی که لازم داره رو دارم.اول از همه،من شنوندهی خیلی خوبیم.با دقت و خوب گوش میدم.اینو میدونم چون وقتی جوونتر بودم توی کافهی والدینم به عنوان گارسون کار میکردم.میدونم چجوری پولو مدیریت کنم.توی کالج بیزینس خوندم.*
**اوکی،پس شما اینکارو به خاطر پولش نمیکنین؟**
*نه،من اومدم اینجا تا دنبال یه فرصت بهتر بگردم.*
بعد از یه مدت،بعد از همهی این سوالها،نامجون تصمیمشو گرفت،یه چیزی راجب جین توجهشو جلب میکرد،اما چرا؟
**خب یه چیزی مونده که میخوام بهتون بگم آقای کیم....**
جین نگران شد،نمیتونست رد بشه،اون اعتماد به نفس داشت و مطمئن شد چیزی نگه که باعث رد شدنش بشه.
**تبریک میگم،شما شغل رو گرفتید.**
چشمهای جین درشت شد،و لبخندی روی صورتش اومد.
*از کی میتونم شروع کنم؟*
**همین الان چطوره؟من خیلی خیلی به یه دستیار مورد اعتماد نیاز دارم که بهم کمک کنه.**
***
چند ساعت اول مثله جهنم بود،اما این فقط شروعش بود.جین باید بلند میشد،فایلارو میاورد،کپی میکرد،
تو پاکت میذاشت،و برای رئیسش قهوه میاورد.سخت بود.
در حاظر،جین داره روی یه چیزی توی کامپیوتر کار میکنه،بعدش تلفن زنگ خورد و اون جواب داد.
**منشی کیم،لطفا بیاین دفتر من**
جین هومی در جواب کرد،و تلفنو سرجاش گذاشت.بلند شد،و در دفتر نامجونو زد.**بیا تو**ی شنید و رفت داخل.جین تعظیم کرد،نامجون داشت چیزیو توی کامپیوترش تایپ میکرد.
*چیزی میخواستید آقای کیم؟*
**آه آره،لطفا برو اتاق کپی و برام چندتا برگه بیار.**
جین سرشو تکون داد،و قبل خروج از اتاق تعظیم کرد.
به اتاق کپی رفت و دنبال برگهها گشت،چندتایی جعبهی برگه بود.یه بسته رو برداشت،از اونجایی که برگهها توی بستهای که توی جعبهها بودن میومدن.
برگشت و برگههارو بهش داد.***
بعد از یه روز خسته کننده،جین رفت خونه،آه کشید.
اون فکر میکرد قراره مثله فیلما باشه،میرن سر جلسه،
و واقعا یه کار مهمی انجام میدن...اما نهکل روز داشت برگه یا قهوه میاورد،یا توی کامپیوترش چیزی تایپ میکرد
وارد آشپزخونش شد تا برای خودش سریال درست کنه.
این تمام کاری بود که میتونست بکنه،اون میتونه آشپزی کنه،اما این همهی کاریه که الان میتونه بکنه.بعد از اینکه خوردش،کاسشو شست،و به سمت تختش رفت
قبل از اینکه حتی بتونه چشمهاشو ببنده،پیامی دریافت کرد،از شمارهای ناشناس.
جلسهی فردا صبح
هشت تا نه.میخواست بپرسه که کیه،اما خیلی خسته بود،پس فقط موبایلشو کوک کرد و به آرومی به خواب رفت.
***************************
یجورایی پارت خسته کنندهای بود اما کمکم جون میگیره داستان😉
ووت و سی ام نشه فراموش!
لاو یو ال💛
مالیک
YOU ARE READING
Secretary kim
Fanfictionدر اتاق نامجون زده شد **بیا تو** *عصربخیر قربان* **سلام،اینجا چیکار میکنی؟و اون چیه توی دستت؟** *ای دیمه،دارم برش میگردونم چون دارم استعفا میدم.* **نمیتونی اینکارو بکنی،من بهت حقوق خوبی میدم.** *درسته اما من نمیتونم 6 روز هفته کار کنم،من یه زندگیم د...