صبح روز بعد،نامجون بیدار شد و کنارشو نگاه کرد.
خالی بود،اخم کرد و بلند شد،روبهروی آینه وایستاد و پوزخند زد.**لعنت،بیبی بوی مارکای خوبی به جا گذاشته**
از اتاق رفت بیرون،هنوز تیشرت تنش نبود،اما اشکالی نداشت،اینجوری نبود که جونگکوک و جین بدون تیشرت ندیده باشنش.جلوی در اتاق جونگکوک وایستاد،و درو به آرومی باز کرد،جونگکوکی هنوز خوابیده،لبخند زد،رفت و درو بست.
به طبقهی پایین به سمت آشپزخونه رفت،جینو در حال آشپزی دید.جین داشت کونشو در حالیکه آهنگی رو میخوند تکون میداد،و همش کلمهی*دنگ*رو تکرار میکرد.نامجون پشتش وایستاد،و فاصلهی بینشونو از بین برد و دستاشو روی کمر جین گذاشت.
*جونی؟*
**هوم؟**
جین با نگاه جدیای چرخید،*میشه اینارو توضیح بدی؟*به چندتا مارک روی گردنش اشاره کرد،نامجون خندید.*جون،من چطوری باید اینارو قایم کنم؟*
نامجون بهش نگاه کرد**اوه واقعا؟پس اینا چی؟**
به چندتا مارک روی گردن و ترقوش اشاره کرد.جین قرمز شد و نگاهشو گرفت،نامجون نخودی خندید و پیشونیشو بوسید.**اشکالی نداره بیبی**
جین لبخند زد،دوست داشت وقتی نامجون بهش میگفت*بیبی*.بهش نگاه کرد و بوسهی سریعی روی لبای نامجون زد.*دوست دارم.*نامجون لبخند زد و جینو نزدیکتر کشید.**منم دوست دارم.**
*جونی*
**هوم؟**
*چرا هنوز لختی؟*
نامجون پوزخند زد.
**خب،بهم نگو که دوسش نداری،به علاوه،ما میتونیم یه آشپزخونهی سریع داشته باشیم.**
*یه چی؟*
**ما میتونیم یه کارایی بکنیم،توی آشپزخونه،خیلی سریع.**
جین قرمز شد و ضربهای به سینش زد.*اگه کوکی بیاد تو چی؟*،**نمیاد،اون ساعت نه بیدار میشه.**به
موبایلش نگاه کرد.**سی دقیقه وقت داریم.**
نامجون گازو خاموش کرد و پوزخند زد.***
**جینی،آره،فا-**
*بابایی؟صبحونه آمادس؟*
هم جین و هم نامجون یخ زدن،خوشبختانه جونگکوک هنوز اونطرفه جزیرهی آشپزخونه بود.جین دیک نامجونو از دهنش در آورد و دهنشو تمیز کرد،و نامجون هم باکسر و شلوارشو بالا کشید.*بابایی*
جونگکوک به سمت جین دوید،جین بغلش کرد.
جونگکوک سرشو روی شونهی جین گذاشت.نامجون لبخند زد.*بابایی واسهی صبحونه چی داریم؟*
*گوشت خوک و تخم مرغ*
جونگکوک در حالیکه میگفت*یامی*شکمشو مالید.
جونگکوک توی چیدن قاشق چنگالای نقره،زیر بشقابی و بشقابا کمک کرد.نامجون به جوری که جونگکوک تمرکز کرده بود نگاه کرد.جین بشقابارو پر کرد.مقدارش برای جین و نامجون یکسان بود اما برای جونگکوک مقدار کمتری ریخته بود.بعدش نونای تست رو وسطش گذاشت،نامجون میخواست خوردنو شروع کنه که جونگکوک داد زد.
YOU ARE READING
Secretary kim
Fanfictionدر اتاق نامجون زده شد **بیا تو** *عصربخیر قربان* **سلام،اینجا چیکار میکنی؟و اون چیه توی دستت؟** *ای دیمه،دارم برش میگردونم چون دارم استعفا میدم.* **نمیتونی اینکارو بکنی،من بهت حقوق خوبی میدم.** *درسته اما من نمیتونم 6 روز هفته کار کنم،من یه زندگیم د...