بعد از آخرین جلسه،جین باید سه تا پروندهژ تقریبا قطور رو تحویل میداد.وارد دفترش شد و اونارو روی میزش گذاشت،نامجون آه کشید.به خروج جین از دفترش نگاه کرد.
**امیدوارم بتونیم باهم باشیم.**
***
*اوه هی...جین،درسته؟*
جین سرشو بلند کرد و یه زن خیلی خوشگل رو دید، شاید بیست ساله،جین به آرومی تعظیم کرد و لبخند زد.*بله درسته،خودمم*دختر به میزش نزدیکتر شد. *میخواستم بدونم امروز بیکاری؟*جین میخواست جواب بده.
**نه بیکار نیست،ما قرار داریم.**
هم جین و هم اون خانوم با چشمهایی گرد شده به نامجون نگاه کردن.وقتی که کامپیوتر جین کاملا خاموش شد،نامجون به سمتش رفت و دستش رو گرفت،و بلندش کرد.**اون ماله منه**نامجون با نگاهی مرگبار به دختر نگاه کرد.**فهمیدی؟**دختر سرشو تکون داد،تعظیم کرد،و رفت.
***
*اون دیگه بخاطر چی بود؟*
**تو ماله منی جینی،باشه؟**
جین با چشمهایی گرد شده بهش زل زد.اما از اعماق وجودش،جین نامجون رو برای خودش میخواست.
درحالیکه به بیرون پنجرش زل زده بود نامجون دستش رو روی رون جین گذاشت،جین خیلی زیاد قرمز شد.*نا-نام-*
**میدونم که خوشت میاد**
جین سعی کرد حرف بزنه اما نتونست.آه کشید.
*کجا غذا میخوریم؟*
نامجون پشت چراغ قرمز وایستاد،**داریم میریم دنبال جونگکوکی،اونم با خودمون میبریم.**جین سرشو تکون داد،خوبه که جونگکوک هم میاد، نمیخواست نامجون کار وحشیانهای بکنه.
***
*نامجون هیونگ،زود برگشتی...واو ساعت تازه هفت غروبه.*
**آره،قرار دارم.**
*اوه،با کی؟*
**جین**
نامجون رفت طبقهی بالا،تهیونگ به جین خیره شد و بهش لبخند زد،جین کمی تعظیم کرد.
*پسر عمت هوسوکه درسته؟*
جین سرشو تکون داد
*اون توی تخت یه هیولاست*
جین قرمز شد،اون رسما نیاز نداشت همچین چیزیو بدونه،مخصوصا در مورد پسر عمش.تهیونگ خندید،
از کنار جین رد و به شونش زد.*به نامجون بگو که رفتم*
جین سرشو تکون و خداحافظی کرد.اطراف رو نگاه کرد.و چندتایی عکس از نامجون و جونگکوک دید. بیشترشون ماله وقتی بود که جونگکوک بچه بود.
جین لبخند زد،آرزو کرد کاش یه پسر یا یه دختر میداشت.
YOU ARE READING
Secretary kim
Fanfictionدر اتاق نامجون زده شد **بیا تو** *عصربخیر قربان* **سلام،اینجا چیکار میکنی؟و اون چیه توی دستت؟** *ای دیمه،دارم برش میگردونم چون دارم استعفا میدم.* **نمیتونی اینکارو بکنی،من بهت حقوق خوبی میدم.** *درسته اما من نمیتونم 6 روز هفته کار کنم،من یه زندگیم د...