دلایلا ارام به سمت تختی که جان اتکینسون روی آن دراز کشیده بود،قدم برداشت.
روبهروی تخت ایستاد و با لبخند همیشگی اش پرسید:((امروز حالتون چطوره آقای اتکینسون؟؟))
_میدونی وقتی بچه بودم همیشه برادرم خدا بیامرز بهم می گفت که تو پیر بشی از اون پیرمرد بی اعصاب ها میشی....اون اشتباه می کرد من الان از پسرم جاش خوش اخلاق ترم .
و کوتاه خندید،خنده ای که تلخی را میشد در آن احساس کرد .دلایلا به لبخندی اکتفا کرد و به سمت او رفت تا کمکش کند از تخت بلند شود.
_امروز مثلاً همسرم قرار بود کمکم کنه... قرار بود امروز رو کنار هم بگذرونیم ولی طبق معمول اون همیشه یک کاری برای انجام دادن داره....و حالا چون مادرش پدرش رو فراموش کرده سر تو داد میزنه و تو باید جواب پس بدی .... واقعاً که.... خجالت آور.
دلایلا زیر چشمی به او که غم درون چشمان دنیا دیده اش موج میزد ،نگاهی انداخت و هنگامی که از حال مرد پنجاه ساله ی رو به رویش مطمئن شدم
زمزمه وار گفت:«من سال هاست که دارم توی این خونه خدمت میکنم ... دیگه میدونم که اخلاق ارباب جاش اتکینسون چه جوری هستش!!! و به هیچ وجه به دل نمیگیرم و از طرفی ....بهتر من از وقت گذراندن کنار شما لذت میبرم.»
دلایلا به اتکینسون بزرگ کمک کرد لباسش را عوض کند و روی صندلی راحتی کنار پنجره ی اتاقش بنشیند بعد سینی صبحانه را که روی عسلی قرار گرفته بود به دست گرفت و با رضایت جان با سینی از اتاق خارج شد
و به سمت آشپزخانه رفت؛هارپر با اشتیاقی وصف ناپذیر مواد داخل ظرف را هم میزد .
_هی خانم آشپز پخت و پز چگونه پیش میره؟؟؟
هارپر با دیدن دل (مخفف دلایلا) لبخندی گوش تا گوش زد و گفت :(( دلا دارم یه چیز شکلاتی درست میکنم ....هنوز نمیدونم چیه ولی میدونم توش شکلات داره.))_خسته نباشی پهلوان...کمک نمیخوای ؟؟؟
_نه من اوکیم ولی تو باید بری پیش جاش گفت وقتی از پیش پدرش برگشتی بهت بگم بری پیشش
_نگفت چیکار داره؟؟
_نه هیچ حرفی نزد
_باشه...پس من رفتم
_اوکی....مواظب باش نمیری
==============================
میدونم این پارت خیلی کوتاه بود ولی قول میدم اگه بتونم طولانی تر و بیشتر بنویسم
~eddie
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Nobody knows ~ by Eddie
Hayran Kurguهیچ چیز قوی تر از عشق برادری آتکینسون ها نبود و این چیزی است که هر کسی در زندگی دنبالش است این دوست داشتن خالصانه در دوستی های صمیمی شأن هم گسترش یافت به شکلی آن پنج تا پسر نوجوان برادرانی جدایی ناپذیر بودند.حتی بعد از ازدواج و بچه دار شدن ارتباط آ...