(شب کریسمس)
به قاب عکس روی شومینه نگاه می کنم...
به عکس دونفریمون کنار برج ایفل...
چه حیف که پیشم نیستی...
سال پیش آرزو کردم تا ابد کنار تو باشم...
ولی...
حالا که نیستی ، به چه امیدی زنده بمانم؟
به امید زمرد هایی که دیگر مال من نیست...
یا دوستت دارم هایی که دیگر نیستی که بهم بگویی؟هری...
زندگی با تو شیرین ترین رویا...
و بدون تو دردناک ترین عذاب است...
♡♡♡
***********************
پارت بیست و چهارم...
چی بگم؟
فقط اینکه ناراحتم چون پارت بعد ، اخرین پارته...
نظرتون؟
YOU ARE READING
Notes for him
Fanfictionزندگی با تو شیرین ترین رویا... و بدون تو دردناک ترین عذاب هست... (Completed)