امروز برای دیدنش به کافه رفتم...
دلم میخواستم بگویم برو...
زندگی تو بدون من زیباتر است...
دوست ندارم انقدر سرد ببینمت...
اما از پشت شیشه او را دیدم که...
عاشقانه لب های دختری با مو های چتری را میبوسید...
لبخندی زدم و گفتم...
آن هم سهم من نبود...*******************
پارت بیست و یکم...
دلیل اینکه یهویی لویی رفت با یکی دیگه این بود که رابطش با دارسی خیلی دیگ سرد شده بود...
و اگر یادتون باشه تو پارتای قبل گفتم که...لویی تو کافه کار میکنه...
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Notes for him
Hayran Kurguزندگی با تو شیرین ترین رویا... و بدون تو دردناک ترین عذاب هست... (Completed)