- هی..!
روزت چطور پیش رفت؟
...مرسی که با سکوتت سوالم رو به خودم بر می گردونی. مال من زیاد بد نبود، حداقل نه اونطور که فکرش رو می کردم.
...امروز جویی سر کار نیومد.
تمام روز منتظرش بودم؛ تو دفتر، بغل آب سردکن، تو کافه تریا سر میز همیشگی مون و حتی تو پارکینگ. ماشینش سر جای همیشگیش نبود. یعنی بهتر بگم، ماشینی که تو جا پارکش بود، ماشین خودش نبود. یه ون سفید خبری بود. احتمالا مال گرگ بود یا.. چه می دونم، شاید هم استیون.هوف...
امروز غروب، یعنی در واقع چند ساعت پیش، متیو بهم زنگ زد؛ پاش شکسته بود و به خاطر همین یک ماه مرخصی گرفته.
اما متیو زنگ نزد که از پای شکسته ش ناله کنه، اون بهم گفت.. بهم گفت جویی نیست. جویی گم شده. بهم گفت جویی آخرین بار دیروز بعدازظهر تو پارک عمومی دیده شده و بعد از اون ازش خبری نشده.
اون گفت..
خدایا!... اون گفت جویی حتی تو لیست افراد گمشده هم نرفته و نمی دونم این مایه شرمه یا ترس.
من.. لعنت.. حتی نمی دونم چرا دارم چنین داستان مزخرفی از امروزم رو برات تعریف می کنم؟
من.. من خیلی عذر می خوام. من فقط کنترلم رو از دست دادم.
من.. من شکستمشون، تمام لیوان هات رو. شکستمشون چون کشش کنار اومدن با یه مفقودی دیگه رو نداشتم.
چون زمانی که تو از در خونه بیرون رفتی، یکی مثل متیو بهم زنگ زد و تمام اون حرف ها رو تکرار کرد.
چون... چون تو جویی اول من بودی و هرچقدر هم مسخره به نظر برسم، نباید می بودی و همین الانش هم نباید باشی.
ساعت نزدیک دو شبه.
مرور خاطرات کافیه.
کاش می دونستی چقدر این جا دلتنگتم.
کاش می دونستی چقدر جارو زدن تکه های شکسته سی و دو تا لیوان دردناک بود.
کاش می دونستی که دارم بهم می ریزم...
نکنه نمی دونی؟ یا شاید هم هنوز متوجه نشدی؟
کاش می تونستی برگردی.
امشب یکی از دوستام گفت "کاش، گورستان رویاهاست"
...میذاری به خاک بسپارمت؟
(صدای بوق ممتد تلفن)
YOU ARE READING
Voice Message [L.S]
Short Story- کاش چیزی می گفتی، قبل از این که خیلی احمقانه تموم بشم.. . . . + متاسفم، شماره ای که گرفتید اشتباهه. Larry Stylinson By: Shey-da [Completed]