2

349 94 3
                                    

- هی! این منم... دوباره! (خنده مضطرب)

کی باورش میشه؟ (خنده مضطرب)

امیدوارم حداقل این سری شماره رو درست گرفته باشم ولی خب، می دونی؟ آخرین باری که بهت زنگ زدم، یا اینطور فکر می کردم، در حقیقت تو کسی نبودی که جواب داد و حدس بزن چی؟
مثل یه دلقک شده بودم!

در هر صورت.. در اون مورد بیشتر از این ازم نپرس که بهت نمیگم.

بگذریم..
حال روح و روان پاکت چطوره؟ مثل همیشه می درخشی یا خودت رو از نورها مخفی کردی؟

شاید با خودت بگی "هی، این چرا انقدر سرخوشه؟"
که خب؛

حقیقت اینه که چند روز پیش، وقتی داشتم از باشگاه بر می گشتم -آره، همون باشگاه بوکسی که هیچ وقت ازش دست برنداشتم- تو پیاده رو یه پیرزنی بود که چیزهایی زمزمه می کرد و می بافت.

اون عجوزه دستم رو گرفت و هر چقدر سعی کردم دستم رو عقب بکشم، من رو محکم چسبیده بود و ول نمی کرد؛ چیزی زیر لب خوند و بعد بهم گفت که هفت روز بعد می میرم! باورنکردنیه، نه؟

منم اول باورم نشد. دلم می خواست تو صورت چروک و درهمش با گستاخیت قهقهه بزنم اما عوض این کار، ازش خواستم خودش رو بهم ثابت کنه و اون سه تا نشونی بهم داد؛

بهم گفت تا قبل از مرگم، تگرگ سقف خونه م رو سوراخ سوراخ می کنه.

و گفت قبل از این که بمیرم هم مبلغ هنگفتی پول به دستم می رسه.

و سومین چیزی که گفت این بود که آخرین مکالمه تلفنی ای که خواهم داشت، گرگ و میش روز مرگم خواهد بود و مخاطبم هیچ وقت جواب تماس رو نمیده و حتی روی پیغام گیر هم نمیره.

...مسخره ست، نه؟

ازش خواستم از ردیف کردن این اراجیف و خط و نشون کشیدن های عجیب غریب برای مرگم دست برداره.

ازش خواستم به جای این که تگرگ برام نازل کنه، تو رو برام بفرسته-اما گفت نه.

خواستم به جای این که پولی رو به من برسونه، آخرین نامه تو رو بهم برسونه-گفت نه.

خواستم آخرین گرگ و میش عمرم لحظه ای باشه که تو پشت خطمی، و اون دوباره گفت نه.

گفت مرگ تنظیم نمیشه و همینطور هم جو اطرافش؛ پس چطور اون لعنتی با این آسمون و ریسمون هاش مرگم رو چید و سرهم کرد؟

نمی دونم.. فقط می دونم دوست دارم این بازی و این باور ابلهانه تموم بشه؛ به نظرت تموم شدنی هست؟


... -


- میذارم به حساب این که داری فکر می کنی.

Voice Message [L.S]Where stories live. Discover now