Part 01

6K 814 59
                                    

دستش رو روی شونه ی سهون گذاشت.

×"سهون خوبی؟ "

سهون که به وضوح مضطرب به نظر میومد با شنیدن صدای کای و دستی که روی شونش نشست، سرش رو به ضرب بالا آورد و به مچ دست کای چنگ انداخت.
کای کمی جا خورد.

×"چیشده؟ مریضی؟ "

نگاهی به دور و بر انداخت. هرکسی با عجله به یه سمت میدوید.
صدای فریاد طرفدارهارو میشد شنید.
چیزی به اجراشون نمونده بود.
سهون از جاش بلند شد و در حالی که هنوز مچ دست کای رو گرفته بود روبروش ایستاد.

~"استرس دارم کای، نمیدونم چرا یهو دلشوره گرفتم. "

با نگرانی به صورتِ جذابه کای خیره شد. این آروم ترش میکرد. کای لبخند عمیقی زد.

×"استرس برای چی؟ مگه اولین بارته؟ بیا بریم ده دقیقه دیگه شروع میشه الان وقت این حرفا نیست. "

سهون مسرانه سرش رو به چپ و راست تکون داد و مچ دست کای رو محکم تر گرفت.
کای دست آزادش رو چندبار روی بازوی سهون کشید.

×"بخاطر سولویی که باید اجرا کنی نگرانی ها؟ تو که حسابی تمرین کردی و براش حاضر حاضری.. پس دلیلی نداره نگران باشی هوم؟ من بهت ایمان دارم، تو میترکونی. "

سهون به لباهای گوشتی روبروش خیره بود. حرکتشون رو میدید ولی صدایی نمی‌شنید. باید قبل از اجرا خودش رو آروم میکرد وگرنه گند میزد تو همه چی.

~" گفتی چند دقیقه وقت داریم؟ "

جونگین که حرفاش رسمن به پرز قالی گرفته شده بود کمی لباش آویزون شدن.

×" آره..."

حرفش هنوز تموم نشده بود که دستش کشیده شد.
سهون اون‌و دنبال خودش میکشید و اونقدر سریع قدم برمیداشت که جونگین، رو به جلو خم شده بود.

×"داری منو کجا میبری سهون.. دستمو ول کن الان اجرا شروع میشه... "

کای پاهاش رو روی زمین میکشید تا پسرکوچیکتر دست از کشیدنش برداره اما سهون انگار کاملاً رد داده بود.
به اولین اتاقی که رسید درش رو به ضرب باز کرد و کای رو با خودش داخل کشید.
دختری که داخل اتاق روی صندلی نشسته بود و با گوشیش درگیر بود با باز شدن ناگهانی در از جاش پرید و دستش رو روی قلبش گذاشت.
سهون هم از دیدنش جا خورد اما الان اصلا مهم نبود.

~"میشه لطفا مارو تنها بزارین؟ "

دختر انگار زبونش بند اومده بود، چندبار به نشونه ی موافقت سرتکون داد و با چنگ انداختن به کیفش که روی مبل رها شده بود از اتاق خارج شد.
سهون بالاخره دست کای رو رها کرد و به سرعت در اتاق رو بست و از داخل قفلش کرد.

×" سهون اینکارا چه معنی ای داره؟ "

کای شاکی با اخم پرسید و پسر کوچیکتر در جواب سریع به طرفش اومد و بوسه ی صداداری به لبای گوشتیش زد.

Truth Or Dare?! Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum