Part 03

3K 622 59
                                        

وقتی به اتاقش برگشت چانیول منتظرش بود.

+" به سهون گفتی؟ "

چانیول سر تکون داد و سمتش رفت.
جلوش ایستاد و دستاش رو روی پهلوهای بکهیون گذاشت و پایین تنه هاشون رو بهم چسبوند.

_" بکهیونی.. هنوزم دیر نشده، بیا تنها بریم هوم؟ اخه چرا باید این دوتا مزاحم موذی رو با خودمون ببریم؟ "

بکهیون دستهاشو دور کمر چانیول حلقه کرد و از همون فاصله ی نزدیک به صورتش زل زد.

+" به من اعتماد نداری یول؟ قراره حسابی خوش بگذره. وقتی از این پیکنیک دو روزه برگردیم اونا دیگه حتی جرعت نمیکنن تو چشامون نگاه کنن هوم؟"

چانیول که از این نزدیکی نهایت لذت رو میبرد پسر ریزه تر رو تو بغلش کشید و موهاشو بوسید.

_" مگه چاره ای جز قبول کردن دارم؟ "

بکهیون سرش‌ُ به شونه ی دوست پسرش تکیه داد و لبخند پهنی زد.

+" فکرنکنم.... "

_ _ _ _ _ _                     

برای بار آخر چمدونش‌ رو باز کرد و خوب چکش کرد.
جعبه ی کوچیکی که داخلش شی باارزشی قرار داشت رو برانداز کرد و نیشخندش بیشتر کش اومد.
در چمدون رو بست و با بالا کشیدن دستگیرش کمی خمش کرد و اونو دنبال خودش از اتاق بیرون کشید.

~" هیووونگ، یه ساعته معطلمون کردی. "

+"ببخشید سهونا، لحظه اخر یادم اومد یه سری چیزا رو نگرفته بود. دیگه بریم پسرا... "

چهار پسر دنبال هم راه افتادن و وارد پارکینگ شدن.
چانیول در صندوق عقب ماشینش رو باز کرد.

×" چرا هرکی با ماشین خودش نمیاد؟ یا حداقل دو به دو نمیریم؟ "

کای روبه بکهیون که چمدونش رو دست چانیول میداد تا تو صندوق عقب بزارتش گفت.

+" چون ما داریم میریم که چهارتایی خوش بگذرونیم و احتیاجی نیست دوتا ماشین ببریم. ماشین چانیول خودش به اندازه ی دوتا ماشین بزرگ هست. "

چانیول که هر چهار چمدون رو داخل ماشین جا داده بود، در صندوق رو به آرومی بست.

_" هنوزم دیر نشده، میتونین با ماشینه خودتون بیاین.. همچین هم علاقه ای به چهارتایی رفتن ندارم..."

چانیول که سمت در راننده می‌رفت جمله ی اخرو جوری که سهون و کای نشنون زیر لب گفت.
سهون پوف کلافه ای کشید و سوار ماشین شد.
خیلی خسته بود و اصلا حوصله ی بحث نداشت.
بعد از سوار شدن دو عضو دیگه، چانیول ماشین رو راه انداخت.
سهون و کای انقدر خسته بودن که به ده دقیقه نکشیده خوابشون برد.
بکهیون نگاهی به چانیول که با جدیت رانندگی میکرد انداخت.
چانیول آرنجش رو به در ماشین تکیه داده بود و سرش رو به دستش.
با دست دیگش فرمون رو نگه داشته بود و اخم کوچیکی بین ابروهای خوش فرمش بود.
هر بار که تو این ماشین می‌نشست مجذوبه این صحنه ی بی نظیر میشد.
ولی چانیول به نظر خسته میومد.

Truth Or Dare?! Où les histoires vivent. Découvrez maintenant