+" چانیول.. کیف پولتو.. برداشتی دیگه؟ هوم؟ "بکهیون همینطور که رشته های داغ داخل ظرف پلاستیکی رو هورت میکشید پرسید.
چانیول با چابستیکای یکبار مصرف رشته های خیس خورده رو هم زد و بخاری که ازشون بلند میشد رو فوت کرد._" به نظرت اگه کیف پولمو برداشته بودم میاوردمت تو سوپرمارکت بهت ناهار رامیون بدم؟"
بکهیون کوتاه خندید و با چرخوندن چابستیک رشته هارو دورش گیر انداخت.
+" نگو قراره بعد خوردن غذامون ظرف بشوریم. "
چانیول رشته ی آویزون بین لبهاشو هورت کشید و تند تند جویدش.
_" نه دیگه در این حد، یکم پول نقد همرامه."
یه تیکه تربچه برش شده با نوک چابستیکش برداشت و تو دهنش گذاشت.
نگاهی به دور و بر انداخت._" خوبه که شلوغ نیست. "
بکهیون آب بینیش رو که طبق عادت همیشگیش موقع غذا خوردن راه میفتاد، بالا کشید و درحالی که غذاشو میجوید داخل سوپرمارکت بزرگ رو دید زد.
+" اهوم.. "
_" به نظرت سهون و کای کجان؟"بکهیون شونه بالا انداخت.
+" نمیدونم، احتمالا از خونه بیرون نیومدن... بجنب باید بعدش خرید کنیم... قراره شام درست کنی بیبی... "
چانیول بهش چشم غره بانمکی رفت و با گذاشتن لباش روی لبه ی پلاستیکی کاسهی نودل آب طعم دار داخلش رو هورت کشید.
_" میگم پول همرام نیست، میگی خرید کنیم؟ "
بکهیون زودتر غذاشو تموم کرد و دستی روی شکمش کشید.+" واااه..... ساده ولی خوشمزه بود...."
آرنجشو رو میز گذاشت و به غذا خوردن چانیول خیره شد.
+" من آوردم بیبی... چی باعث شده فکر کنی دوستپسر میلیاردرت بدون برداشتن کارتای بانکیش جایی میره؟ "
چانیول کاسه ی خالی نودل رو روی میز به عقب هول داد و غذای توی دهنش رو قورت داد.
_" ممنون دوستپسر میلیاردرم که قراره کلی خرج کنی ولی انصافا بکهیون، بیبی صدام نکن یجوریه."
+" ولی من خوشم میاد... "بکهیون درحال بلندشدن از صندلیش با خنده گفت ولی وقتی در سوپرمارکت باز شد جملش رو نصفه رها کرد.
+" ببین کیا اینجان..."نیشِ بازه بکهیون باعث شد چانیول هم نگاهشو به اون سمت بده.
_" عه.. "
چانیول از جاش بلند شد و راه افتاد سمت در که بکهیون مچ دستش روگرفت و متوقفش کرد.+"صبر کن. "
این بهترین فرصت بود، بیون بکهیون باید حال اوه سهون زبون دراز رو میگرفت.
چانیول نگاه سردرگمی به بکهیون انداخت.
YOU ARE READING
Truth Or Dare?!
Romance📯 خلاصه : داستان زندگی روزمره چهار عضو اکسو که تصمیم گرفتن بعد از برنامه های فشرده کاری و کنسرت های متعدد، چند روزی رو به خودشون استراحت بدن و باهم به مسافرت برن...؟! به نظرتون چه اتفاقاتی تو این دابلدیت قراره بیفته؟ 🍒نام داستان: جرعت یا حقیقت؟...