Part 10

2.1K 478 85
                                        

سهون بطری رو چرخوند تا قبل از آب شدن جونگین جو رو عوض کنه.
اینبار هم بطری به طرف بکهیون ایستاد و باعث شد چانیول پوف بکشه.

~" جرئت یا حقیقت؟ "

سهون با لحنی که بوی دردسر میداد پرسید و بکهیون کمی مضطرب شد.
به هیچ وجه حاضر نبود جرئت رو انتخاب کنه.

+" حقیقت. "

سهون سوالش رو حاضر کرده بود قبل از اینکه بپرسه جونگین جلوش رو گرفت.
با بدجنسی نیم نگاهی به بکهیون انداخت. وقتش بود جونگین هم خودی نشون بده. خم شد به طرف سهون و چیزی زیر گوشش گفت. 

+" هییی این جر زنیه.. "

بکهیون غر زد اما فایده ای نداشت.

_" فکر کنم تو دردسر افتادی بکهیون. "

چانیول همینطور که به سهون خیره بود گفت و حرفش فقط استرس بکهیون رو بیشتر کرد.

~" خب هیونگ... بهمون بگو آخرین باری که چیزی تو خودت فرو کردی و باهاش خودارضایی کردی کی بوده؟ "

نفس تو سینه‌ی بکهیون حبس شد وقتی با یه سرچ ساده تو حافظش جوابش رو به خاطر آورد.
این قطعا پایان زندگیش بود. نه نه محال بود جواب بده.
اوه سهون لعنتی، بالاخره یه روز میکشتش.
با صورتی که کمی رنگ پریده شده بود سه شات ویسکی کشید جلوش.

+" سوالت خیلی شخصیه اوه، نمیخوام جواب بدم و حاضرم برای تنبیه سه شات پشت هم بخورم. "

واکنشش به سه پسر دیگه ثابت کرد احتمالا جوابش چیز آبرو بریه که حاضر شده سه شات ویسکی بخوره.
چانیول با اخم غلیظی بهش زل زده بود و بکهیون با اینکه نگاه سنگینش رو بدون چشم تو چشم شدنشون هم حس میکرد، سعی کرد اصلا نگاش نکنه. چانیول حتماً میکشتش و اوه سهون اگه میدونست جواب بکهیون حتی کای رو هم تا مرز سکته میبره، زبونش رو با همون دوکبوکی ها قورت میداد تا هیچوقت همچین سوالی نپرسه.

~" شرمنده بکی هیونگ، خودت نیم ساعت پیش قانون رو عوض کردی گفتی فقط برای انجام ندادن جرئت میشه از تنبیه استفاده کرد. نمیتونی زیر حرفت بزنی. "

بکهیون لبهاشو جوری بهم فشرده بود که کاملا سفید شده بودن، میتونست قسم بخوره حاله‌ی قرمز شیطانی اطراف سهون رو داره با چشاش میبینه.
حتی اگه تا این لحظه یکم هم برای خرجی که رو دست سهون گذاشته بود عذاب وجدان داشت، از این لحظه به بعد کاملا هم از کارش راضی بود.
هر سه پسر جوری سکوت کرده بودن و منتظر جواب بودن که بکهیون حس میکرد میتونه صدای حرکت خون توی رگهای خودش رو هم بشنوه.
برای آروم کردن تپش های قلبش که انگار داشتن رو دور هزار میتپیدن سریع دو تا شات ویسکی روبالا داد تا الکل کمی ریلکسش کنه.
از مزه‌ی تلخش صورتش جمع شد و قبل از جواب دادن نیم نگاهی به چانیول انداخت.
فاک.. دست به سینه و با یه اخم وحشتناک داشت نگاش میکرد و بکهیون حس میکرد الکل بجای رقیق کردن خونش باعث یخ زدنشون شده.

Truth Or Dare?! Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin