10

252 55 6
                                    

(چانیول)

نباید میزاشتم وی شک کنه چون اون يه پلیس بود و از کوچک ترین ماجرای ممکن خبردار می شد خیلی برام بد میشد

اصلا نمی تونم خودم رو درک کنم که چرا به این پسر تا این حد اجازه دادم که حتی وارد خونه ام شه
چون حماقت محض بود که تو این وضعیت يه دوست پلیس هم داشته باشم،  ولی خب هر کاری کردم این لعنتی ولم نمی کرد و کل روز تو پاسگاه ازم خواهش کرد تا شماره ام رو بگیره!

منم برای اینکه جلب توجه بیشتر نکنم قبول کردم..اما وی هیچ محدودیتی نمي شناخت و به مدت یک ماه حتی وارد خونه ام هم شد!

وقتی وارد ساختمان بزرگی شدیم دست از فکر کردن کشیدم، انقدر صدای موزیک بلند بود که حتی صداش تا بیرون ساختمون هم ميومد

به چهره ی ذوق زده ی وی نگاه کردم و گفتم
_تو اینجا داری از خوشی بیهوش میشی بری داخل ميخوای چیکار کنی؟

در حالی که تمسخر تو صدام موج ميزد این حرف و زدم و به سمت ورودی ساختمون رفتم
پارتی واسه یکی از پسرعمو های چانیول بود(خودم)برای همین منو هم دعوت کرده بود ولی من زیاد از اون احمق خوشم نمياد و هر روز از تصمیم اینکه بکشمش برميگردم!

وارد سالن خیلی بزرگی شدیم که وسط سالن رو دختر پسر های زیادی که در حال رقص بودن تصرف کرده بودن
با صدای شخصی آشنا چشمام و چرخی دادم و با لبخند مغرورانه ای به مینسو (پسر عموم)نگاه کردم

_اووو پارک چانیول چه خوش تیپ شدی...رنگ موهات خیلی خوب شده، خوشحالم کردی با اومدنت

_بایدم خوشحال باشی

با لبخندی که سعی در نگه داشتنش داشتم این حرف رو زدم و به مینسو تنه ای زدم و ازش دور شدم

با نفس های داغ کسی سمت گوش راستم سریع به پشت سرم نگاه کردم و وی رو دیدم پس گفتم
_ميشه بگي داری چه غلطی میکنی؟

_چانیول این چه رفتاری بود که کردی پسره خیلی عصبی شد از حرفت

با شنیدن این حرف تو دلم جشنی به پا شد و به سرعت حالت چهره ام تغییر کرد و با نیش باز گفتم
_به کیرم که عصبی شده... اگه جرأت داره بیاد عصبانيتش رو خالی کنه

بعد سمت بارمنی که پشت میز قرار داشت رفتم و گفتم
_ی ودکا

_منم هستما!
بی حوصله به وی نگاه کردم و گفتم
_دوتا....خیال تخمیت راحت شد؟

وی خنده ناباوري کرد گفت
_یااا پارک چانیول من چهار سال ازت بزرگ تر هستما باید به من احترام بزاری این چيزا رو به تو یاد ندادن؟

با حرفی که وی زد تو فکر فرو رفتم..بهم یاد داده بودن؟ نه.. معلومه که نه اگه يه نفر بالا سرم بود یا ازم مراقبت می کرد شاید الان تو بدن چانیول نبودم از چانیول متنفرم.. اون همه چی داشت يه خانواده خوب يه برادر که براش مثل حامی بود دوست های زیاد....
اما من چی؟
سرم و تکون دادم تا از افکار بهم ریختم بیرون بيام دوست نداشتم گذشته ام برام دوباره یادآوری شه

Dark house [S2]Where stories live. Discover now