سلام خب اول بیاید از چهره سوییت بکهیون لذت ببریم🎆
🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆🎆
(بکهیون)
بعد از اینکه وارد قطار شدم وارد یکی از کابین ها شدم،توی کابین تنها بودم پس بعد از نشستنم سرم و به شیشه مقابلم تکیه دادم.... با حرکت قطار چشمام رو بستم... حالا باید چیکار می کردم؟با قلبی که بهم می گفت دوباره پیش چانیول برگردم یا با عقلی که بهم می گفت جونت مهم تر از علاقه ای هست که به چانیول داری....
من چانیول رو دوست داشتم؟خب... جواب دادن به این سوال خیلی سخته.....
با اینکه ی نفر ديگه توی بدن چانیول قرار داره اما این به این معنا نیستش که با دیدن چهره ی فردی که دوسش دارم قلبم نلرزه!
از اینکه دوباره داشتم تنهاش می ذاشتم خجالت زده بودم چون اگه ریسک سر جونم کنم و تلاش کنم اون فرد از بدن چانیول بره شاید چانیول به آرامش برسه....
در همان زمان که من با بکهیون درونم دست و پنجه نرم می کردم، خبر نداشتم چانیول با عصبانیت به من از در کرکره ای کابینم نگاه می کنه!
پس وقتی صدای بسته شدن در کابین اومد چشمام رو باز کردم و به در کابین نگاه کردم....
با خودم فکر کردم حتما مسئول کابین در رو بسته،
اما بعد از چند دقیقه کسی به در کابین ضربه زد، اما برعکس انتظارات من کسی وارد کابین نشد....ضربه ای که دوباره به در خورد باعث شد با تردید بگم"بفرمایید داخل"
اما کسی وارد کابین نشد....
YOU ARE READING
Dark house [S2]
Fanfictionچانیول در حالی که تسخیر شده دوباره برمي گرده! بکهیون دوباره با کابوس شب هاش مواجه ميشه اما سوال اینجاست، بکهیون تنها بازمانده از اون خونه نبوده.... پس چرا چانیول فقط به دنبال اون آمده؟ گذشته هيچوقت آدم ها رو رها نمیکنه حتی اگر واسه از بین بردن اتفاق...