(بکهیون)
هر دوی ما از شدت تعجب دهن هامون باز مونده بود و کسی حرفی نمی زد تا اینکه چانیول با داد بلندش کاری کرد من از روی شيومین دوباره روی زمین سقوط کنم!_اینجا چخبرهههههه؟؟؟
من که رسما از ترس تمام بدنم به رعشه افتاده بود و هر لحظه انتظار داشتم چانیول در اتاق رو ببنده و اون جن های مسخره اش رو به جون ما بندازه..
اما شيومین بی پروا اخمی کرد و از روی تخت بلند شد و گفت
_چانیول آروم باش، ما که کار اشتباهی نکردیم وقتی از چیزی خبر نداری برای خودت داستان نساز!
چانیول با حرف شيومین وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست!خب خب بکهیون درونم از الان می تونست بوی خون و قتل رو زیر بینیش حس کنه!
این همه شجاعت شيومین رو تحسین می کردم،چون خودم روی زمین نشسته بودم و به نزدیک شدن چانیول به شيومین نگاه می کردم...
سکوت اتاق با تکخندی که چانیول زد از بین رفت و جواب داد
_ديگه می خواستی چه کار اشتباهی انجام بدی؟شما رو تخت به نظرت چیکار داشتید می کردید؟تو به چیزی دست زدی که مال منه!فهمیدی؟مال منننننن!
چانیول قدم هاش رو سمت شيومین تند کرد و گردن پسر بیچاره رو گرفت!
چند بار پلک زدم تا از حقیقی بودن صحنه مقابلم اطمینان حاصل کنم،شيومین داشت زیر دست چانیول تقلا می کرد تا خودش رو آزاد کنه و در اون حال گفت
_چ..چا..چانیول...پ.پسر.. ولم..کن... ن..نمی..تونم...اه... نفس.. ب..بک..بکشم..
پوست سفید شيومین سفید تر از قبل شده بود پس بلند شدم و سعی کردم دست چانیول رو از گردن شيومین جدا کنم.... اما خیلی زورش زیاد بود!
_ولش کن...چانیول ولش کن کشتیش!اون دوستته لعنتی، داری خفش می کنی ولش کن!
اما اون اصلا به حرف های من اهميت نمی داد،باید چیکار می کردم؟
_چانیول...نه...ته سان؟
با حرفی که زدم چانیول بلاخره بهم نگاه کرد پس تمام تلاشم رو کردم که یک نگاه متعصر کننده داشته باشم و گفتم
_اون دوستمه... ولش کن.. خواهش می کنم!
چانیول بعد از مکثی که کرد از شیومین جدا شد که باعث شد پسر بیچاره تا جایی که امکان داره هوا رو تنفس کنه.
چانیول سمت من اومد و گفت
_همین الان لباست رو بپوش...
پس لباسم و کتم که روی تخت قرار داشت و برداشتم، پوشیدم...
چانیول دستم رو محکم گرفت و رو به شيومین با عصبانیت گفت_دوستت نجاتت داد!
بعد از اتاق بیرون رفتیم و من نگاه متحیر شيومین رو فراموش نکردم...بهش گفته بودم چانیول عوض شده...نگفتم؟
YOU ARE READING
Dark house [S2]
Fanfictionچانیول در حالی که تسخیر شده دوباره برمي گرده! بکهیون دوباره با کابوس شب هاش مواجه ميشه اما سوال اینجاست، بکهیون تنها بازمانده از اون خونه نبوده.... پس چرا چانیول فقط به دنبال اون آمده؟ گذشته هيچوقت آدم ها رو رها نمیکنه حتی اگر واسه از بین بردن اتفاق...