14

222 52 0
                                    

(بکهیون)
به سرعت وارد خونه شدم خب الان ساعت8:15  بود باید هر چه سریع تر وسایلم رو برای فردا جمع کنم و بلیط قطار به مقصد بوسان گرفته بودم اونجا ی خونه ویلایی منو خانواده ام داشتیم و من باید برم و از اونجا ی سری پرونده بردارم تا بتونم از کشور خارج شم چون همه ی پاسپورت و وسایل مورد نیازم برای خارج شدن از کشور تو گاوصندوق اون خونه هست

پس به سمت اتاق موقت ام دوییدم تا وسایلم رو جمع کنم، هنوز داشتم وسایلم رو توی چمدون قرار میدادم که با صدای رمز در ورودی سریع در حالی که نفسم از ترس بند اومده بود چمدون رو زیر تخت قرار دادم و خودم رو روی تخت به خواب زدم

اگه چانیول از چمدون با خبر ميشد قطعا ی تنبیه سخت در انتظارم بود

_________________________________
(چانیول)

بعد از اینکه بکهیون رو با بدبختی خوابوندم و بهش اطمینان دادم که بلایی سرش نميارم تصمیم گرفت تسلیم خواب بشه!
به صورت غرق خواب بک نگاه کردم صورتش سفید بود و با لب های براق صورتیش در عالم خواب صدا های هوس انگیزی ایجاد می کرد ..

وقتی بهش نگاه می کردم قلبم به درد میومد!انگار که دارم جيمين رو میبینم اون هم بهم اعتماد کرده بود، من به خودم قول داده بودم و باید عملیش می کردم.
من ی آدم ظالم بودم کسی که ساخته شده بود به دیگران آسیب بزنه، اگه سال1947 از پرورشگاه فرار نمی کردم هيچوقت دزدیده نمی شدم و با کلارا آشنا نمی شدم

همه ی بدبختی هايي که به سر آدم مياد به خاطر حماقت ها و تصمیمات اشتباه خودش هست منم همین اشتباه رو کردم
من ی پسر کوچیک با آرزو های بزرگ بودم که فکر می کردم با فرار از پرورشگاه زندگیم بهتر ميشه
صاحب خانواده و دوست های خوب میشم و می تونم هر غذایی که دلم می خواد بخورم و درس بخونم......اما... همه چیز برعکس شد...

من هيچوقت نمی خواستم نقش بد این داستان باشم!

در حالی که بکهیون تو بغلم بود پلک هام و روی هم گذاشتم و به خواب عمیقی رفتم

(فلش بک)

کلارا منو به داخل خونه ای چوبی راهنمایی کرد.. خونه داخل جنگل قرار داشت و بعد از اینکه مسافت زیادی رو طی کرده بودیم به خونه رسیدیم

با ورودم به داخل خونه چوبی با یازده بچه که تقریبا هم سن خودم بودن مواجه شدم با تعجب به پسر و دختر های مقابلم نگاه کردم که به طرز عجیبی خوشگل بودن!
دخترها زیبا و بور با چشمان رنگی
پسرها هم هیکل ضعیفی داشتن با پوستی شفاف که از همین جا هم می تونستم نرم بودن پوستشون رو تضمین کنم!

با خجالت به زنی که در کنار اون بچه ها قرار داشت تعظیم و سلام آرامی کردم

کلارا با دیدن رفتارم با خوش رویی با اون کفش های پاشنه بلند براقش سمتم اومد و گفت

Dark house [S2]Where stories live. Discover now