21

241 54 0
                                    

(بک)
با چانیول از بیمارستان خارج شدیم و هر دو به سمت ماشین حرکت کردیم.....
وقتی سوار ماشین شدم تا جای ممکن سرم رو خم کردم، از خجالت چشمام رو می چرخوندم و تا جای ممکن سعی می کردم به چانیول کوچیک ترین نگاهی نندازم.

چانیول لب هاش رو به هم فشار می داد و سعی می کرد حرفی نزنه و بعد چند نفس عمیقی که کشید، ماشین و روشن کرد.

خب مسلما منم اگه کسی که همراهش بودم همچين آبروریزی تو بیمارستان  انجام می داد دوست داشتم برم اونو خفه کنم، چرا دروغ بگم بهش؟ما ی زوج هستیم و باید از بدی های هم آگاه باشیم،حالا از مسئله زوج بگذریم اصلا مگه ما هم خونه نیستیم؟
من از آمپول وحشت داشتم به همین خاطر تا جای ممکن داد زدم اون هم وسط بیمارستان!البته اولش داد نزدم،وقتی چانیول منو بلند کرد و به زور روی تخت  قرار داد شروع کردم به داد زدن...حتی اشک تو چشمام جمع شد!

اون آشغال به التماس های منم کوچیک ترین توجه ای نکرد و گذاشت اون دکتر کونی بوت خوشگلم رو سوراخ سوراخ کنه....عوضی!

آخه من نمی فهمم وقتی دکتر می گه با پماد مشکل پام حل ميشه ولی یکم مدت زمان خوب شدنم بيشتره، چرا به نظر من احترام نذاشت و گفت باید اون آمپول فاکی رو بزنم تا زودتر خوب بشم!
من که می دونم مرگش چی بوده فقط می خواسته پرستاری منو نکنه..

اما خب این وسط آبروی من رفته بود، ماشین روشن شد و وقتی حرکت کردیم صدای بم چانیول رو شنیدم
_من...ببین بکهیون این آخرین باری بود که می برمت بیمارستان همین الان شک ندارم عکس من به دست رسانه ها رسیده در حالی که تو رو دارم به زور می برم تا ی آمپول کوفتی به اون بوت فاکیت بزنییی

_...ببخشید

با دادی که چانیول زد تنها جمله ای که به ذهنم رسید رو به زبان آوردم و چانیول چهره ی متعجبی به خودش گرفت و گفت
_اوه... معذرت می خوای؟ولی بدون عذرخواهی تو هیچ به درد من نمی خوره!

به چانیول نگاه کردم،پسری که با بی رحمی اين حرف ها رو به من می زد
قلبم با هر کار خوبی که برام انجام می داد گرم می شد و تند می زد اما پسری که کنارم نشسته بود اول به من امید می داد و بعد منو از فاصله ی بلندی پرت می کرد تا به عمق حماقتی که کردم پی ببرم

_م..من..من فقط ترسیده بودم چون تو یهو منو بلند کردی ترسم بی........

_من ازت دلیل نخواستم فقط این رو بدون که اگه جلوم از درد هم بمیری من عمرا ببرمت بیمارستان

حرفی که چانیول زد باعث شد سکوت سنگینی تو ماشين به وجود بیاد اما من نتونستم جلوي خودم رو بگیرم و گفتم
_ازت بدم میاد!

_واقعا؟ چه جالب متقابله!

_چرا تمومش نمی کنی ؟اگه تو بمیری خيليا خوشحال می شن... باور کن

Dark house [S2]Where stories live. Discover now