عمارتپین/گاتهام
زین زنگ درو زد و منتظر شد تا آلفرد برا درو باز کنه. اما وقتی به جای اون لیام روپشت در دید یکم پاهاش سست شد.
_دیمین منو دعوت کرده
برای لیام توضیح داد و اون از جلودر کنار رفتم.
_میدونستم
جوابش رو داد و پشت سر زین درو بست. برای یک دقیقه توی سکوت بودن. صدای دویدن از طبقهی بالا سکوتو شکست. بعد از اون صدای جیغ زدن به گوش میرسید.
زین با چشمای گرد شده به لیام نگاه کرد. لیامی که سرش رو پایین انداخته بود و یه نفس عمیق کشید.
_به عمارت خوش اومدی. آلفرد پیش بچه هاست
_لییییااااامممممممم
تیم جیغ زد و بعد اومد بین زین و لیام وایساد.
_اون بچه یه هیولاست
تیم گفت درحالی که نفس نفس میزد. پشت سر اون. دیک، جیسون و دیمین اومدن پایین. دیک و جیسون داشتن نفس نفس میزدن و دیمین جلوتر از همهی اونا وایساده بود.
_پدر، به دریک بگو بچه بازیارو بزاره کنار و مثل یه مرد بجنگه
_اون گازم گرفت، نگاه کن
تیم گفت و دست خونیش رو بالا آورد. تنها کاری که لیام کرد این بود یدونه بزنه تو صورت خودش.
_هیچ جوره نتونستیم جلوشو بگیریم
دیک و جیسون نفس نفس زنان گفتن. بعد از اون روی زانوشون خم شدن و بعد نشستن.
_سلام دیمین
زین گفت درحالی که چشمش هنوز به دست گاز گرفته شدهی تیم بود.
_سلام مالیک. خوشحالم که تونستی بیای، به پنیورث(آلفرد) میگم برات چای بیاره
_آلفرد باید دست تیم رو پانسمان کنه دیمین. به نظرم خودت میتونی برای مهمونت چای بریزی
لیام با جدیت گفت و با نگاه خشمگینش به دیمین خیره شد. دیمینم کم نیاورد به چشمای باباش زل زده بود. اما بعد تسلیم شد و به سمت آشپزخونه رفت.
زین و با دیک و جیسون به حال رفتن و رویمبلا نشستن.
_اون بچه مثل یه کابوس میمونه
جیسون گفت و زین بهش خیره شد. وقتی متوجه نگاه زین شد ابرویی براش بالا انداخت.
_میبینم باهاش آشتی کردی
_چی میشه گفت! همو تحمل میکنیم
جیسون جواب داد و سیگاری رو روی لبش گذاشت. اما وقتی خواست روشنش کنه، دیک اونو از روی لبش برداشت.
_سیگار ممنوع
_حرفمو اصلاح میکنم، این خونه مثل جهنمه
زین به رفتار اون دوتا خندید. صادقانه دلش برای سرو کله زدن اون دوتا تنگ شده بود.