تاریک ترین شب ها

586 127 75
                                    

نیویورک/آپارتمان مالیک

زین توی خواب عمیقی بود که یک دفعه حس های عنکبوتیش فعال شدن و اون مثل جت از خواب پرید.

با ترس روش رو‌ برگردوند که دورور اتاق رو‌نگاه کنه اما خیالش راحت شد وقتی لیام رو‌ دید درحالی که بالا سرش بود.

_لی؟

_سلام بیبی

_خدای من لی

زین محکم از تخت به سمت لیام پرید و دستاش رو‌ محکم دور‌گردنش حلقه کرد. بعد از چند روز مشکلات اون واقعا لیاقت این رو‌ داشت که توی بغل لیام باشه.

_دلم برات تنگ شده بود

_منم همینطور عزیزم

زین حلقه‌ی پاهاشو از دور لیام پایین آورد و روی زمین وایساد. لبای لیام رو‌ بوسید و این دفعه دستاش رو دو طرف صورتش گذاشت.

لیامم بازوهاش رو دور‌ کمر زین حلقه کرد و اونو به خودش بیشتر چسبوند. اما بعد زین ازش جدا شد و گفت.

_بذار برم صبحونه درست کنم

بوسه‌ی کوتاهی روی لبای لیام کاشت و بعد ازش جدا شد و به سمت آشپزخونه رفت در حالی که لیام پشت سرش میومد.

_سفرت چطور بود؟

زین پرسید و ایتم فکر کرد، پسر مردش از قبر برگشته بود و داشت بلای جونش میشد و لیام هرچقدر سعی کرد نتونست اون رو‌سر عقل بیاره و دوباره نا امیدش کرد. اما به جای همه‌ی اینا گفت.

_عالی بود. قراره سود عالی به شرکت برسه

_خوشحالم که اینو میشنوم

زین گفت درحالی که داشت تخم مرغ هارو توی ماهیتابه میشکوند.

_از‌ نیویورک چه خبر؟

لیام پرسید و زین فکر کرد، کسی که مثل یه پسر دوسش داشته از مرگ برگشته بود و‌اون هرچقدر سعی کرد نتونست اعتمادشو به دست بیاره و انتقامشو بگیره. اما به جاش یه لبخند ساختگی زد و‌گفت.

_چیز زیادی نبود. همون چیزای همیشگی

زین ازین بایت که لیام مثل بتمن به کارآگاه نیست خوشحال شد چون اون میتونست راحت بهش هر دروغی بگه و اون آدم ساده لوح هم حرفش رو باور میکنه.

زین ظرف های بیکن و تخم مرغ رو روی میز گذاشت و‌ وقتی خواست آب پرتقال هارو بذاره جرعه‌ای از لیوان خودش نوشید و اونارم روی میز‌گذاشت. دوباره برگشت تا گازو خاموش کنه اما ایندفعه وقتی خواست سمت میز برگرده لیام سده راهش شد.

اونو بین خودش و کابینت زندانی کرد و زین رو روی کانتر نشوند.(نمیدونم اسمش چیه. این جای خالی بین ظرف شویی و گاز:/)

mask off (Book2)(ziam)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang