بازگشت جوکر

614 137 148
                                    

روزی روزگاری من فقط یه بچه‌ی معمولی بودم. تا اون روز توی اون کوچه‌ی لعنتی دوتا گلوله همه چیزو از من گرفت.

من دیگه یه پسر بچه‌ی معمولی نبودم. من یه پسر بچه بودم که پدر و مادرش جلوی چشماش کشته شده بودن.

از همون روز‌ به بعد من تصمیم خودمو گرفتم. من شهرمو از دست همه‌ی خلفکارا نجات میدم.

برای اینکار‌ من باید به کس دیگه‌ای تبدیل میشدم، به چیز دیگه‌ای. دیگه نمی‌تونستم لیام پین باشم چون اون یه آدم معمولی بود.

من باید تبدیل به یه سمبل میشدم، چیزی فراتر از یه آدم... پس بتمن شدم.

صادقانه توی کارم بهترین بودم. یه مرد بدون هیچ محدودیتی. بدون هیچ وابستگی، بدون هیچ نقطه ضعفی.

دستورات من ساده بودن و حیاتی. هیچوقت کسی رو نمیکشم، هیچوقت از تفنگ استفاده نمیکنم.

تا وقتی اونو دیدم. اون عنکبوت ریزه و پرحرف. از همون اول نمیدونستم چقدر قراره توی زندگیم نقش مهمی داشته باشه. من بهترین کارآگاه جهانم، تونستم اسمش رو، کارش رو و محل زندگیشو، حتی سابقه جناییشو بفهمم اما باید بهتر میدونستم زین مالیک بیشتر از این حرفاست.

نباید زیاد بهش نزدیک میشدم اما با گذر زمان این کار برای من سخت‌تر و سخت‌تر میشد، تا اینکه یه روز من نقطه ضعفمو پیدا کردم.

زین مالیک تنها نقطه ضعف من بوده و هست. تنها کسی که باعث میشه من تمام مرزام رو بشکنم.

پس وقتی جیسون مرد، وقتی من نتونستم به موقع برسم و اونو نجات بدم با واقعیت رو به رو شدم. اگر همچین اتفاقی برای زین میفتاد، من همونجا جوکر رو میکشتم، بعدشم خودم رو.

پس موقعی که اون بیشتر از هر‌موقعی بهم نیاز داشت، من پسش زدم، گذاشتم وارد این راه تاریکی که الان توش هست بشه. مطمئن نیستم بتونم خودم رو برای اینکار ببخشم یا نه.

یه مدت طول کشید تا فهمیدم، به این آسونیام نیست، با اینکه از دست نقطه ضعفم خلاص شده بودم، من بازم داشتم عقلمو از دست میدادم.

خشن‌تر از هر موقعی توی زندگیم شده بودم و آسیب‌پذیرتر. زین مالیک برای من مثل هوا شده بود، بدون اون.. نمی‌تونستم نفس بکشم.

پس اینبار بتمن رو کنار گذاشتم و لیام پین شدم. به اون کمپانی مسخرشون رفتم و سهم خریدم تا فقط بتونم یه بار دیگه ببینمش.

اون اونجا، موهای مشکیش جلوی صورتش بود و داشت ته مدادش رو میجویید. نمیدونستم میتونی بیشتر عاشق کسی بشی که تا همین الانم عاشقش بودی، امل وقتی بدون ماسک دیدمش، مطمئن بودم بیشتر از قبل عاشقش شدم.

توجه اونم سمت من جلب شد. بهش چشمکی‌زدم و اون دست از جویدن مدادش برداشت. چقدر قشنگ میتونست نقش یه دانشمند بی‌عرضه رو در بیاره.

mask off (Book2)(ziam)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant