بیمارستان گاتهام/گاتهام
لیام کل شبو بالا سرش وایساده بود. بعد از اینکه پادزهر، زهره جوکر رو به زین طزریق کرد اونو سریع به بیمارستان رسوند.
پوست صورت کنده شدهی جوکر رو به عنوان مدرک جرم به پلیس داده بود و هرچه سریعتر اون کتوشلوار نفرت انگیزو از تنش درآورده بود.
حالام روی صندلی کنار تختش نشسته. منتظره تا زین چشماش رو باز کنه.
آروم آروم چشماش رو از هم باز کرد. نور سفید کور کنندهای بالای سرش بود. وقتی فکر کرد کجاست چشماش درشت شد و سریع روی تختش نشست.
_زین
لیام پرید شمت تخت و سریع زینی که داشت دست و پا میزدو توی بغلش گرفت.
_ششش آروم زینی، دیگه جات امنه
زین هنوز داشت نفس نفس میزد. چندبار پلک زد تا بالاخره فهمید توی بیمارستانه نه توی اون انبار کثیف. دستش رو روی دست لیام گذاشت که محکم اونو بغل کرده بود.
_تموم شد عزیزم. من اینجام
لیام براش زمزمه کرد و اشکای زین بیاراده از چشماش پایین میریختن درحالی که پشت هم زیر لب زمزمه میکرد.
_نذار... نذار دوباره بگیرتم، نذار بگیرتم، نذار بگیرتم
هنوز توی شوک بود. میتونست دست لیام رو حس کنه که پشت سر هم روی موهاش کشیده میشد و اون یه ذره حس بهتری پیدا میکرد. اما اون تصویرای توی ذهنش هنوز بهم میریختنش.
بعد یه مدت توی بغل لیام آروم گرفت و خودش رو بیشتر به سینهش فشار داد. اون جاش امن بود.
_لی؟
با صدای لرزونش پرسید و بالاخره حرئت پیدا کرد بالا رو نگاه کنه.
_بله زین
با دیدن قیافهی لیام میخواست گریه کنه. اما سریع خودش رو جمع کرد و با قورت دادن بغضش ادامه داد.
_منو از اینجا دور کن... لطفا
لیام محکم و طولانی پیشونیش رو بوسید و زین رو توی اتاقش تنها گذاشت تا بتونه زین رو مرخص کنه.
زین با دقت به دور و برش نگاه کرد. همه چیز واقعی به نظر میرسید.
دست روی صورتش کشید و چشماش رو بست. همه جیز دوباره توی ذهنش چرخید.
خنده... زدن... خون... خنده... دِیلم... خون بیشتر... خنده... خنده... نور... صدای کلیک... خون... صدای کلیک... خون... نور... خون... خون... خون... خون
_تموم شد
صدای لیام زین رو از توی خیالاتش بیرون کشید. سری براش تکون داد و از تختش بیرون اومد.